" تمدن با شهر آغاز شد، اجتماعی كه بيش از مجموع افراد خود بود؛ بدين معنی كه اعضايش از بيش از برآوردن نيازهای شخصی خود بر میآمدند؛ مازادی داشتند كه به ديگران میتوانست برسد. مدرنيته يا تجدد نيز از شهر برآمد، با تسهيلات آموزشی و فضای فرهنگی و شبكه ارتباطی آن. در ايران، تكانهای تجدد از تهران و تا اندازه كمتری، تبريز و رشت داده شد. از اين ميان تهران تاريخنگار دورانگذار خود را به تجدد، به فرنگی مآبی، در جعفر شهری ( ١٩٩٩ ـ ١٩١۴ ) داشته است؛ و اوست كه موضوع يك بررسی كوتاه ولی روشنگر و تفكر انگيز از دكتر عباس ميلانی قرارگرفته است. دكتر ميلانی بررسی خود را ( به انگليسی ) زير عنوان "تهران و تجدد ، هفتخوان شخصی جعفر شهری" * به سومين كنفرانس دوساليانه بررسهای ايرانی ( واشينگتن ، مه ۲٠٠٠ ) عرضه كرده است.
درآمدن تهران از شهر كوچكی در نزديك ويرانههای ری به پايتخت پادشاهان قاجار، آغاز فرايندی بود كه به تهران امروز ، يك "متروپليس" تا دوازده ميلون نفری از روی نمونه لوسآنجلس، كشيده است: شهری بیكاراكتر، و به گفته دكتر ميلانی با تاريخ دراز و حافظه كوتاه . تهرانيان قديم خانههاشان را زيرزمين ساخته بودند و در هنگام هجوم بيابانگردان، مانند مغولان سده سيزدهم، به غارهای زيرزمينی خود پناه میبردند. تهرانيان امروز در برجهای بلندی بسر میبرند كه گذرگاههای تنگ شهری را به صورت غار درآوردهاند.
قاجاريان، در واقع ناصرالدين شاهو ، بودندكه دست به نوسازی تهران زدند. اين نوسازی به تهران يك "طرح شهری" و ديوارها و خندق و دوازده دروازهاش را داد و توپخانه و شمسالعماره را. اما ديوار و دروازه و خندق، تازه تهران را شهری به ترتيب قرون وسطائی ساخت؛ و سهم شمسالعماره را در نوسازی تهران از داستان ساعت آن میبايد شنيد كه نخستين ساعت عمومی در پايتخت و احتمالا ايران بود و صدای زنگش به گفته شهری مردم را میترساند ـ تا جائی كه آن را در پارچههای ستبر پوشاندند. چندی نگذشت كه ساعت از كار افتاد، ولی مردم بر آن بودندكه سه بوم در آن آشيان گرفتهاند و هنگامی از نهانگاه خود بيرون میآيند كه قراراست اتفاق بدی برای شاه بيفتد. " نخستين ساعت عمومی تهران، بجای آنكه اسباب كميت دادن يا مقداری كردن و اندازهگيری زمان باشد كه جزء اساسی و در واقع دلمشغولی تجدد است، يك مزاحمت عمومی و جايگاه تازه خرافات باشندگان پايتخت گرديد." ( اختراع ساعت مكانيكی در آلمان و ستارهشناسی نوين كپلر، به چيرگی ديد مكانيكی جهان هستی كه ديوارهای جهانشناسی كليسائی، و مذهبی بطوركلی، را فرو ريخت انجاميد. )
مانند هر جنبه ديگر تجدد در ايران ، تهران و اساسا شهرنشينی نيز میبايست در انتظار پهلويها بماند؛ و اين جعفر شهری بود كه بيش از هركس ديگری به تهران وابسته ماند ( نخستين نام خانوادگيش شهريباف بود ) و تصوير زندهأی از گذار تهران "از يك دهكده باد كرده .. . با گذرگاههای خاكی و خانههای خشتی .. . و گندابروهای روباز" آن به بزرگشهری كه "در سالهای محمد رضا شاه يك بحران شهری واقعی آن را درميان گرفته بود، و به صورت خطرناكی ميان دارا و نادار به دو بخش شده بود" در نزديك به بيست كتاب خود آورد. او در بيشتر زندگی خود ناشناخته ماند و تنها در دهههای پايانيش اندك توجهی از سوی دانش پژوهان يافت. سبب را نويسنده چنين میآورد : " گفتمان مدرن انتلكتوئلها را در ايران، دست كم تا چند سال پيش، مفهوم روسی اينتليجنتسيا شكل میداد ؛ و شهری با خوش نيامدنش از سياست و لاف و گزاف ايدئولوژی، با لحن گاهگاهی طنزآلود و تمسخرآميز خود، و آمختگيش به آسايشهای بورژوازی، به دشواری تمام با تصوير تند و عبوسی كه روشنفكر متعهد از خود مینمود جور میآمد."
دكتر ميلانی با آوردن گفتاورد "بلومبرگ" كه هسته تجدد و آموزه مركزی آن، فرد پيشبرنده حق خويش است، آثار شهری از شعر خاطرت و داستان كوتاه و "تهران قديم" و تاريخ اجتماعی تهران و مجموعههائی درباره خرافات مردم تهران و پزشگی گياهی ، داستانهای كوتاه و سه رمان او "شكر تلخ" و "گزنه" و "قلم سرنوشت" را " گونه ظريف و پر زور پيشبرد حق خويش" self assertiveness توصيف میكند كه نويسنده در آنها مركز همه چيز است. اما مثالهائی كه ياد شده است بيشتر استغراق درخود را میرساند كه يك جنبه ديگر مدرن بودن شهری است؛ تجددی در مرحله گذار، با زيادهرويها و كوتاهيهايش. ايرانی پيشامدرن از آوردن نام خود يا ضمير اول شخص اكراه میداشت ( "چنين گويد اين بنده حقير" ) شهری باكی از آن ندارد كه اندازه يقه و كفش خود را نيز به خواننده بدهد. احتمالا اين رگه ابتذال در كارهای شهری نيز شناسائی كار سترگش را عقب انداخت.
يك درونمايه چيره بركارهای شهری آرزويش برای اصلاح مذهبی و درآوردن دين از دست روضهخوانی و بيزاری بیاندازهاش از آخوندها بود. مانند عموم همروزگاران خود، او يادبودهای زندهأی ار درجه فساد و ناآگاهی توده دستاربندان و سهمشان در بدبختی ملی داشت و آثارش پر از نمونههای تكان دهنده است. آن نسل ايرانيان به انقلاباسلامی نپيوستند يا با بیميلی و ديرتر از همه پيوستند. ولی جوانترها كه روزگاران شهری و مانندهای او را نمیشناختند هشدارهای آن نسل را اصلا نشنيدند. دكتر ميلانی گزندگی نثر شهری را در جائی كه از سفز زيارتيش مینويسد با "چاسر" مقايسه میكند، با داستان بخشاينده گناهان.
مقايسه ديگر شهری با والتر بنيامين است، يكی از فروغهای خيره كننده جامعهشناسی و فلسفه آلمان كه قربانی "هولوكاست" شد. در حالی كه بنيامين "پروژه آركاد" خود را درباره پاريس سده نوزدهم كه قرار بود "تاريخ اساسی" آن شهر باشد ناتمام گذاشت؛ شهری همان طرح را درباره تهران به مقدار زياد تمام كرد. نويسنده، شهری را چون بنيامين يك flaneur ، ولگرد، شهر مینامد. اين هردو بجای آنكه نگاه خود را به گفته والتر بنيامين بر مردان بزرگ و رويدادهای مشهور تاريخنگاری سُنتی بدوزند خواستند شهر را توسط "دورريختگان" و "خاكروبههای" تاريخ، و آثار نيمه پنهان و گونهگون زندگی شهری جماعات بشناسانند. روش بنيامين "اجرای اصل مونتاژ در تاريخ" بود، به معنی فراهم كردن ساختارهائی در مقياسهای بزرگ از كوچكترين و مشخصترين اجزاء و در واقع كشف تبلور رويداد كلی از راه تحليل لحظه كوچك شخصی.
" تاريخ تهران يازده جلدی شهری نيز تاريخ بوسيله مونتاژ است. او با زبانی كه در دقت و جزئيات خود به نحو شگفتآوری غنی است، لحظهأی را كه نخستين نسيم تجدد به بسياری پيشهها و نهادهای اجتماعی و خيابانها و محلهها در تهران خورد میگيرد و سُنتها و اطلاعات و گفتار باشندگان معمولی شهر را نقل میكند .. . در آثار شهری بيش از هر نويسنده، تاريخنگار، يا منتقد اجتماعی زمان ما میتوان كاملترين بلور تمامی تجربه تهران را، هرچند با تراش زمخت آن، در لحظه حركت اكراه آميزش بسوی تجدد يافت."
علاوه بر پيشبرد حق خود و هواداری از اصلاح مذهبی و پايان دادن به نقش آخوندها يك عنصر مهم ديگر روايت شهری در نگاه نويسنده، طبيعت "اپيستمه" او ( اپيستمه از يونانی به معنی دانش میآيد و پسامدرنيستها آن را در معنی دانش و شناخت، در ارتباط با روش و اعتبار بخشی validation آن بكار میبرند ) و كلام او و ديدگاه تئوريك اوست كه التقاطی، شخصی و ايرانی است و اثری از تئوری غربی در آنها نيست: برای كسانی كه تجدد را در ايران بررسی میكنند، يكی از آزارندهترين مسائل، يافتن اپيستمه، گفتمان و چشمانداز تئوريكی است كه هم از آنچه "استعمار زبان و حافظه" ناميدهاند آزاد باشد و هم از بوميگرائی درخود آسوده، به خودباز گردنده، و از خود رضائی خطرناكی كه میكوشد نادانيش را از كار جهان با تكيه بر موقعيت ممتاز خويش از سر بگذراند. چالش، يافتن اپيستمهأی است كه ابعاد فرهنگی جهانگرائیglobalization را بشناسد، اپيستمه أی ژرف فرورفته در ويژگی سُنت ايرانی و آگاه بر بحثهای تئوريك و سياسی جهانی كه به صورتی روزافزون به تجدد روی میآورد و تجددی كه به صورتی روزافزون جهانگراست. پاسخ، به نظر میرسد در آنچه كه گيرتز "توصيف ستبر و پرحجم" مینامد باشد، در واگذاشتن موضوع بررسیمان به اينكه برای خودش سخن بگويد. به گفته ميگنولو، ما به يك "تفاهم گفت و شنودی" نيازمنديم كه همان اندازه كه سخن میگويد بشنود.
آنچه نويسنده میگويد و برگرداندن نثر شيوا و دقيق و فنی انگليسی آن به زبان هنوز نا آماده جامعهشناسی فارسی دشوار است، آن است كه در بررسی مساله تجدد در ايران يك نگاه و طرز تفكر مستقل ايرانی میبايد يافت كه به دانش امروزين مجهز باشد؛ نه احساس حقارت كند و نه خود را در بالاپوش برتريهای دروغين و نامربوط بپوشاند. او در شهری پاسخ را میيابد: شهری در كيفيت اصيل و گاه حتا بدوی اپيستمه و روايت خود ممكن است ندانسته همان كسی باشد كه آن گونهی "دانش محلی" را كه برای دريافتن مساله تجدد در تهران لازم داريم در دسترس ما میگذارد. او آن نژادكميابی است كه ضعفش به عنوان يك انتلكتوئل، نا آشنائی محضش با غرب و تئوریهای نو، به قوتش به عنوان يك انباردار تاريخ اجتماعی تهران در يك دوران جانفرسا تبديل شده است.
* * *
خواننده رساله دكتر ميلانی، كه نمونه درخشان ديگری از كاربرد سخنسنجی نوين باختری در ادبيات فارسی است، هيچ مشكلی با آنچه او میخواهد ـ ديد مستقل ايرانی، مجهز به دانش اروپائی برای بررسی مساله تجدد در ايران ـ ندارد . حتا اينكه جعفر شهری، نه انديشههائی درباره تجدد بلكه " توصيف ستبر و پرحجم" از گوشهأی از آن بدست داد، و در نتيجه دقيقا آن سرمشقی نيست كه نويسنده در نظر دارد، از قوت استدلال رساله نمیكاهد. ما برای يافتن آن اپيستمه، آن رهسپاريگاه تئوريك كه دكتر ميلانی میخواهد، میبايد به زوايای زندگی مادی و فرهنگی خود، به گذشته و اكنونمان بنگريم ( و تهران خوشبخت است كه در جعفرشهری غفلت شده، آن "توصيف ستبر پرحجم" را يافت ). اما برخلاف نظر رساله، از بررسی در ژرفای سُنت نمیتوان به تجدد رسيد. برعكس از مدرنيته است كه میتوانيم به ژرفای سُنت خود برسيم و آن را چنانكه هست ببينيم و معنیهائی را كه، شهری وار، بر خود ما پوشيده بوده است دريابيم. در عمل نيز چنين بوده است و سراسر رساله شاهدی بر آن است.
از نيمه سده نوزدهم همچنانكه به دانشهای باختری دسترس يافتيم خود را اندكی بهتر شناختيم و هرچه بيشتر بر آن دانشها تسلط يافتيم خودشناسیمان بيشتر شد . پيش از آن در ژرفای سُنت غرق بودیم. تنها اكنون است كه به بركت نسل تازه دانشوران و سنجشگران و فرهنگشناسان ايرانی، با آشنائی دست اول و تسلط بيچون و چرايشان بر فرهنگ باختری، میتوانيم از فراز و از ژرفا به فرهنگ خود بنگريم و از آن دستمايههائی ـ و نه همه دستمايهها را ـ در كار پايان ناپذير تجدد بگيريم.
"ولگرد" تهران و "كارآگاه خصوصی شهری" ما كه "همه جا خانهاش بود و هيچ جا نبود" با چشمان تيز و زبان تيزترش از پنجاه سال پيش مینوشت. ولی تنها امروز كسی پيدا میشود كه میتواند اهميت "توصيف ستبر و پرحجم" و "دانش محلی" كليفورد گريتز، يا "دريافت گفت و شنودی" والتر ميگنولو را در كارهای او دريابد و معنی تاريخ اجتماعی تهرانش را به ما نشان دهد . "پيش پا افتاده" ترين گوشههای فرهنگ ما، نقالی يا دشنامهای تهرانيها، تنها در پرتو سخن سنجی نوين و به ياری بنيامين و باختين جلوه سزاوار خود را میيابند ـ باز چنانكه اين رساله نشان داده است. زبان فارسی با بينوائی واژگانی خود بويژه در صفت، كه فرا آمد ركود پانصدساله ادبی ما تا اين صد ساله است، و ناآشنائی و رمندگی گوش ايرانی از اصطلاحات فنی، در اين زمينه ناتوانتر از آن است كه حق مطلب را بتوان ادا كرد. ولی پژوهندگان و استادان بررسيهای فرهنگی و جامعهشناسی ايرانی در بيرون با نوشتن به زبانهای ديگر ما را وادار به ترجمه میكنند؛ گوش فارسی زبانان به واژههای غريب ولی دقيق تازه، و واژههای زيبای خاكخورده در فرهنگها، آشناتر و فارسی پيوسته غنیتر و تواناتر میشود.
"مستعمره كردن زبان و حافظه" كه ادوارد سعيد با حمله به خاورشناسان صلايش را سر داد حود از يك روحيه استعمارزده بر میخيزد؛ واكنش فرهنگی است كه احساس حقارت خود را با سركشی و ردكردن نشان میدهد. خاورشناسان، فراوان بودهاند و انگيزههای گوناگون و گاه ناستوده داشتهاند ( نخستينهايشان هرودت و گزنفون). ولی خاوری كه آنان به شناسائيش همت گماشتند صدها و هزاران سال از خودش بيخبر بود. شامپوليون با ارتش جهانجوی فرانسه به مصر آمد. ولی "چهل قرن تاريخ"ی را كه ناپلئون در ميدان نبرد، خطاب به سربازانش يادآوری كرد كه " امروز به ما مینگرد" به مصريان و جهانيان شناساند. اگر خاورشناسان نمیبودند تصور ما از گذشتهأی كه امروز اينهمه به آن مینازيم در همان نامهائی كه بر تخت جمشيد و نقش رستم و مشهد مرغاب نهاده بوديم محدود میماند. نگرنده تابلوهای سياه قلم "فلاندن" به يك نگاه میتواند معنای ژرف منظره شتربانانی را كه در پای پارهأی از با شكوهترين يادگارهای تاريخ جهان اطراق كردهاند دريابد.
اگر فرهنگ مدرن را با چيرگی نظامی چند كشور معين باختری يكی نگيريم ديگر از "لكه" استعمار زبان و حافظه، به معنی تاثير پذيرفتن از "اپيستمه،" از تئوريها و بحثهائی كه در آن فرهنگ مانند سيلی فزاينده روان است نمیتوان سخن گفت. فرهنگ مدرن اساسا در غرب ساخته میشود ولی برغم پسامدرنيستها، ارزشها و جهانبينی و روش شناسی ( متدولوژی ) آن جهانی است. ما لازم نيست برداشت پارهأی خاورشناسان را از تاريخ و فرهنگ خود داشته باشيم كه آنهمه خشم و خروش ادوارد سعيد را سبب شد؛ ولی از روش شناسی، همچنانكه از پژوهشهای آنان، بینياز نيستيم. خود او سراپا غوتهور در فضای فرهنگی امريكا، به انگليسی مینويسد و اگر در چنين شرايطی نمیبود هيچ معلوم نيست كه در كجا قرار میداشت. هر ملت واپسماندهأی میتواند با فراگرفتن از غرب و درآمدن از زندان عادتهای ذهنی، و روابط سياسی و اجتماعی دورانداختنی خود به اين جريان بندنيامدنی آفرينشگری بپيوندد. كه نامش فرهنگ نوين جهانی است.
سينماگران ايران از سه چهار دهه پيش در متن سينمای جهانی ( غربی ) يك سينمای ايرانی بوجود آوردهاند كه امروز از پيشتازان ( آوانگارد ) سينمای جهانی است. چشمان پشت دوربين فيلمبرداری، ايرانی است كه تنها چنان چشمانی میتواند ايران را بدينگونه ببيند و به تصوير بكشد؛ ولی هر چيز ديگر از جمله خود هنر-رسانه سينما از باختر آمده است. بهترين سينما گران ما باسوادترين آنان هستند ـ ژرفتر فرورفته در فرهنگ سينمائی صد ساله گذشته جهان. رمان فارسی در بهترين نمونههای خود مثال ديگری است ( رمان با مدرنيته پديد آمد و سينما هنر مدرنيته در مراحل بالای تكنولوژيك آن است. ) نسل تازه سنجشگران يا منتقدان اجتماعی و هنری ايران كه خود نويسنده تهران و تجدد از نمايندگان برجسته آن است از نظر ارزشها و جهانبينی و روش شناسی تفاوتی با همتايان باختری شان ندارند و سخت میكوشند كه پابپای تازهترين پژوهشهای آنان بروند ( چنانكه ارجاعات همين رساله نشان میدهد. ) ولی به عنوان ايرانی آشنا به سُنتهای فرهنگی ما، فرهنگ و جامعه خود را با بينشی كه كمتر سنجشگر بيگانه میتواند به آن نزديك شود بررسی میكنند ـ در واقع هرچه در "هفت دريا"ی آن فرهنگ غوتهور میشوند فرهنگ و جامعه خود را بهتر میبينند و بهتر مینويسند.
همين فرايند در زمينههای ديگر كار كرده است. بحث از نقش استعمار غرب جدا از شعارهای رايج، تابوست و دلهای نازك بسيار را به خشم میآورد . ولی با پديده استعمار نيز می بايد بيباكانه روبرو شد ( چنانكه ماركس كرد ). ماموريت تمدن گسترانهأی كه جهانجويان اروپائی برخود نهادند ـ به اصطلاح "بار امانت انسان سفيد پوست" ـ اندكی بيش از يك برگ انجير بود كه به دشواری، آزمندی برهنه آنان را میپوشاند. ولی چنانكه "نايپول" اشاره میكند هيچ استعمار اروپائی به گرد استعمار اعراب نرسيده است كه نه تنها هرچه را توانستند بردند و از جا كندند و هر جا را میشد بر آن نشستند و ماندند، بلكه هويت اقوام سرزمينهای گشوده شده را نيز ريشهكن كردند و زبان و حافظه آنان را ازخود انباشتند. نايپول در سفرش به پاكستان بيست سال پيش از مقالهأی در يك مجله علمی تاريخی ياد میكند كه در آن به ايستادگی دليرانه سنديان در برابر لشگريان مهاجم اسلام اشاره شده بود، و از شدت تعرض جامعه "علمی" پاكستان به نويسنده كه چگونه به خود اجازه داده است به مقام سپاهيان عرب-اسلامی بیحرمتی كند به شگفتی میافتد. شدت و ژرفای استعمار چنان است كه پاكستانی امروز، كشندگان و قتل عام كنندگان نياكان خود را بزرگ میدارد و از اينكه رو در روی هجوم بيگانه در پی دفاع از بوم و پيوند خويش برآمدند شرمسار است. از اين بابت تنها اسپانيوليها در امريكای لاتين در آزمندی و فرهنگكشی خود تا اندازهأی با اعراب قابل مقايسهاند، ولی بيشتر مرگ و ميری كه با خود به آن قاره آوردند از اثر بيماريهای تازهأی بود كه با مهاجمان آمد و سرخپوستان بيدفاع را درو كرد. غزان و مغولانی كه در سدههای دوازدهم تا چهاردهم نخست خراسان بزرگ آن سدهها و سپس سراسر ايران را ويران و بیجمعيت كردند استعمارگر، به معنی آورنده يك تمدن تازه و برتر، نيز نبودند. حتا برده كردن ميليونها افريقائی ( در جائی تا سيزده ميليون تن ذكر كردهاند ) بيشتر به ياری اعراب صورت گرفت كه شبكه گستردهأی از همان قرون ميانه برپاداشته بودند.
فجايع استعمار اروپائی بجای خود ، ولی جهان راكدی كه درخود پيوسته پوكتر میشد وايوئی ( خلائی ) پديدآورده بود، و طبيعت به گفته مشهور از خلاء بيزار است. سرزمينهای تمدنهای بستهی رو به انحطاط، خود نتوانستند بر موج بالاگيرنده تجدد و توسعه اقتصادی كه اكتشافات علمی و اختراعات تكنولوژيك، نيروی پيشران آن میبود سوار شوند و با هزينههای هراسآور انسانی و مادی ناگزير از پيوستن به دنبالههايش شدند. اروپائيان ثروت اين سرزمينها را تاراج و اقتصاد بومی آنان را خفه كردند، ولی دست كم شيوههای بسيار كارآمدتر توليد، و بهرهبرداری از منابع محلی را به مردم آموختند و با شستن گوشهأی از پليدی باورنكردنی زندگی روزانهشان به افزايش بيسابقه جمعيت آنان كمك كردند. اگر مهاجمان پيشين با خود تنها ويرانی آوردند و حداكثر، با گشودن مناطق بزرگی از جهان ( به قول اسكندر هنگامی كه گره "گورديان" را به شمشير گشود، اين نيز گشودنی است ) موقتا يك دوران تازه فوران انرژی تازه را در ميان دو انحطاط سبب شدند، استعمار اروپائی درهای يك جهان پويا را بر قارههای ديگر گشوده است كه هرچه میگذرد نفسش تازهتر میشود و امكاناتش برای نخستين با در تاريخ نامحدود است.
سرزمينهای استعمارزده سرنوشتی همانند نداشتهاند. از ميانشان جامعههائی كه زودتر روح، و نه صرفا ابزار، اين نيروی تازه را در تاريخ جهانی گرفتند امروز شانه به شانه استعمارگران پيشين میسايند. آنها كه هنوز از استعمار اقتصادی و فرهنگی مینالند و به خود دل میسوزاننند و به نقش قربانی دل خوش كردهاند، باز دارند فرصت را از دست میدهند. ما جهان سومیها سرانجام میبايد از بازيگران يك تراژدی تاريخی، به شركتكنندگان مسابقه جهانی درآئيم. همه ما بسيار بيش از بدترين مهاجمان و استعمارگران بر خويشتن ستم كردهايم و هنوز میكنيم. اين برای تبرئه اروپائيان نيست. ما حتا غزان و مغولان و اعراب را نيز تبرئه نمیكنيم . مساله ما اكنون است و نمیخواهيم درگذشته بسر بريم.
تهران و تجدد كه بهانهأی برای اين مختصر تصفيه حساب تاريخی شده است، رسالهأی است نزديك به ٣۵٠٠ كلمه؛ ولی همين ٣۵٠٠ كلمه را بیآشنائی ژرف و از نزديك با نويسندگان و دانشوران اروپائی و امريكائی نمیشد نوشت. از بارتلد و هوركارد و گرنی در ميان خاورشناسان تا والتر بنيامين و گيرتز و ميگنولو و باختين در ميان جامعهشناسان و سنجشگران به اين رساله كوچك شكل دادهاند. حتا كيفيت نثر شهری را در مقايسه با رمان پاتريك شاموازو میتوان دريافت : "سبك و زبانی كه كوره راه تازهأی میپيمايد، در مرز گفتار و نوشتار كه میكوشد همنهادی ( سنتز ) از نحو نوشتار و ضرباهنگ گفتار، از بدست آوردگی acquiredness نوشته و بازتاب reflex گفته، از تنهائی نوشتن و مشاركت در سرود جمعی. "شهری در بيشتر كارهايش سرود جمعی تهران است. … او را میبايد بلند خواند ."