اگر پدرم زنده میبود چند هفتهای ديگر نود و پنجمين سالروزش را جشن میگرفتيم. او با تفاوت چند هفته همسال انقلاب مشروطه بود كه در اين روزها گروههائی از ما نود و پنجمين سالروزش را گرامی میداريم. "گروههائی از ما" جز اقليبی را دربر نمیگيرد. ديگران با بیاعتنائی میگذرند. ولی پيش از اينها به انقلاب مشروطه به ديده ديگری نگريسته میشد. انقلاب مشروطه تا انقلاب اسلامی سال ٥٧/ 78 تنها روزی بود كه تقريبا سراسر طيف سياسی ايران بر آن به نوعی همرائی، هر كس به تعبير خود، رسيده بود. روز چهارده مرداد برای هرگروه، يادآور چيزی ديگر بود ولی دست كم روزی بود كه بسياری، هركدام به دلائل خود، به يادش میافتادند. پادشاهی فرمانروا كه در تمركز اقتدار حكومتی و يكی انگاشتن خود و كشور - در يك بافتار ( كانتكست ) "مدرن" به معنای سده نوزدهمی و بناپارتی آن - از سلطنت سُنتی قاجار در میگذشت، زيرا اسبابش را بيشتر میداشت، بخش بزرگی از مشروعيت خود را از انقلاب مشروطه و قانون اساسی آن میگرفت. هرچه بود، برافتادن قاجار و برپائی پهلوی در چهار چوب قانون آن قانون اساسی روی داده بود. اما مشروعيت در آن دوران اساسا به اجرای پيروزمندانه برنامه ترقيخواهانه انقلاب مشروطه بستگی میداشت و در زمانهائی كه كارها خوب پيش میرفت - نيم بيشتر آن شش دهه - نيازی جز به ظواهر قانون اساسی مشروطه نمیگذاشت. در سالهای آخر كه كار از هميشه بدتر شد و میپنداشتند از همه وقت بهتر است ديگر احترام ظواهر نيز برافتاد. با اينهمه مشروطه به عنوان يك آرمان و برنامه عمل ناسيوناليست ترقيخواه تا پايان ،گفتمان discourse اصلی پادشاهی پهلوی ماند. در صف مخالفان بيشمار و گوناگون پادشاهی نيز انقلاب مشروطه ارج خود را میداشت. از هواداران مصدق كه تا پيش از آغاز كيش شخصيت مصدق اصلا به مشروطهخواهی شناخته میشدند تا چپگرايان، گروهی جز اسلاميان و "جهان سومی" های همفكرشان، نبود كه مشروطه را دست كم به عنوان پايه گفتمان سياسی خود نينگارد. اين نگهداری جانب مشروطه به اندازهای بود كه سختترين حملهها به پادشاهی پهلوی از موضع مشروطه صورت میگرفت - چرا پادشاه قانون اساسی را زيرپا میگذارد؟ تنها در ماههای پايانی رژيم پادشاهی بود كه گفتمان سياسی ناگهان از مشروطه تُهی شد و اسلام جای آن را و هرچه ديگر را گرفت. در آن انقلاب وارونگی آدمها و مواضع و ارزشها،كه به دگرگونی، لكه ارتجاع زد و آرمانگرائی را به پارگين غيرانسانیترين غرائزی كه جامعه ما بر آن قادر بود انداخت، مشروطه دشنام شد و فراموش شد. پيش از انقلاباسلامی نيز هر گروهی روزهای مهمتر خود را میداشت. مصدقيها زاد روز مصدق را داشتند؛ چپگرايان سياهكل و ١۶ آذر را. ديگران ۲١ آذر و جمهوری سنندج را كه زير سرنيزه روسها يك سالی پائيده بود. اما برای بيشترشان ١٤ مرداد نيز در كنار بقيه شايسته يادآوری میبود. اين توجه به انقلاب مشروطه، چنانكه اشاره شد از اهيت خود آن سرچشمه نمیگرفت؛ سلاحی بود كه میشد برضد پادشاه بكار برد. اگر با زوال پادشاهی، مشروطه نيز در ياد مخالفان پادشاهی زوال يافت از همين جا بود. در فضائی كه هر چه از روح و معنای مشروطه دورتر میافتاد، چه مصرفی برای سلاحی كه ديگر كسی را نمیشد با آن زد؟ * * * آن انقلاب وارونگی همه چيز ، البته بزودی از يك سو در حكومت اسلامی فرو رفت و از سوی ديگر در بيداری بر كابوس ملی چشم گشود. از انقلاب سياسی، سركوبگری و تاراجش ماند و از انقلاب انديشگی، بازانديشی و بازنگری در همه چيز از جمله مشروطه و معانی آن برای زمان خودش و برای زمان ما نكته مركزی در اين بازانديشی، دريافت تازهای از مدرنيته ( تجدد يا نوگری به معنی دگرگونی فرهنگ و نظام ارزشها) بوده است. از دهه چهل / شصت كه تاريك انديشی ، رنگ آزاديخواهی و ضد امپرياليستی گرفت ويرانگرترين گرايش در جامعه نيمه سواد "انتلكتوئلی" ايران، تجدد ستيزی و ضد انتلكتواليسم بوده است كه روی ديگر خود را در بالاترين بارگاه قدرت میيافت. هنوز رگههای نيرومند اين گرايش را در آرياپرستان و هواداران اصلاح نشده بازگشت به گذشته میتوان ديد كه اگر تيز تر به خود بنگرند از همانندیشان با حزبالله يا واپسماندگان ديگر در اين زمينه خشنود نخواهند شد. تجدد ستيزی با ساختن راه و كارخانه و دانشگاه ناسازگاری ندارد. سردار بساز و بفروشان در رودهن نيز دانشگاه برپاكرد ( در اين مورد اصطلاح عاميانهتر "دانشگاه زد" بهتر منظور را میرساند. ) آل احمد با وارد كردن ماشين مخالفتی نداشت و خمينی كه میخواست از طالبان فيضيه پزشگ بسازد، يك درمانگاه كامل قلب از پيشرفتهترين موسسات پزشگی برای خود وارد كرده بود. از خيل انبوه تجدد ستيزان، گرايش مهمتر يعنی مذهبيان، با نوسازندگی ( مدرنيزاسيون ) فرهنگ و نظام ارزشها و نه اسباب مادی تجدد در پيكار بودند. گرايش ديگر و كم اهميتتر تجدد ستيز - كه نبرد سياسی و فرهنگی را به آن اولی باخت - نوسازندگی فرهنگ و نظام ارزشها را در راه توسعه غير سرمايهداری میجست كه تاريك انديشی تازهای را بجای اسلام سياسی و حكومتی میگذاشت. نگرش تازه به تجدد و مسئله تجدد ايران، چنانكه میبايد، از كشاكشهای سياسی متداول فراتر میرود. عرصه آن، رقابت چپ و راست يا بحث خسته كننده پادشاهی و جمهوری نيست. دگرگون كردن نگرش قضا و قدری قرون وسطائی رويكرد ( اتی تود ) كنش پذير ( پاسيو ) و غيرمسئول انسان در جامعه و جهان هستی، و فرهنگ سياسی استبدادی و بیمدارای برخاسته از تفكر دينی - در جامه مذهب باشد يا مسلك - كه "ليبرال" و "دمكرات" و ديكتاتور نمیشناسد، مساله و ميدان مشترك همه آنهاست. از اينجاست كه انقلاب اسلامی به زنده كردن مشروطه كمك كرد. انقلابی كه در صورت و معنی برضد مشروطه بود در ناهنگامی ( آناكرونيسم ) خود ، پيشرس بودن انقلاب مشروطه را نشان داد. فرو نشستن تب تند انقلابی، واقعيتهای جامعهای را كه در اصل تفاوت نمیكرد چه حكومتی داشته باشد، بر سر ظاهر بينانی كوبيد كه بيش از چشمان بينا دلهای پركين داشتند. جامعه ايرانی در آن سال بد اختر برای يك انقلاب مشروطه دوم سزاواری بيشتری میداشت و اگر مخالفان رژيم آن روز، از همان محدوديتهای هراسآور رنج نمیبردند، ١٩٧۸ میتوانست بیدشواری زياد ١٩٠۶ را درصورت تازهاش تكرار كند. در ٥٧/78 نيز يك پادشاهی به بُن بست رسيده و پادشاه رو به مرگ، آماده بلكه مشتاق میبود قدرت را به مشروطهخواهان ( كه نسلشان منقرض شده بود ) بسپارد. * * درباره دامنه گسترده آرمانهای مشروطهخواهان كه برنامهای برای رساندن ايران به پای پيشرفتهترين كشورهای اروپائی از روی نمونه آن كشورها میبود بيش از آن گفتهايم كه در اينجا تكرار شود. مسئله مشروطهخواهانی كه در ادبيات دست دوم روشنرائی باختری غوته میخوردند صنعت اروپا و بهمان اندازه و بيش از آن، "معارف اروپائی" میبود - گسستن از آموزه ( دكترين ) ها و آموزشهای سُنتی. سازشهای سياسی پدران مشروطه و امتيازاتی كه زير تهديدهای امپرياليستی به دربار و آخوندها دادند پيام مشروطه را خدشه دار نمیسازد؛ در عمل، مشروطه در همه هفتاد سال خود مصالحه شد. كسانی میتوانند از موضع گمراه "پسامدرن" به روشنرائی و ارزشهای دمكراتيك و ترقيخواهانه برآمده از آن بتازند. برای مشروطهخواهان از لحاظ نظری، آزادی و ترقی چون و چرا برنمیداشت. برای بيشتر ما نيز چنين است. از آنچه در جهان انديشه ايران، چه در بيرون و چه درون، چه راست و چپ و چه مذهبی میگذرد ، در ميان همه آنها كه میكوشند از زندان عادت و فشار همگنان بيرون بزنند، اين باريك شدن بر مسئله تجدد و توسعه را میتوان ديد. اگر ديروز عرفيگرايان ماركسيست، حكومت مذهبی میخواستند امروز روحانيان دست در كار حكومت مذهبی - دست كم تا اين اواخر - حكومت عرفيگرا ( سكولار ) میخواهند. اگر ديروز ترقيخواهان اقتدارگرا مردم واپسمانده را با زور حكومت پيش میراندند امروز زور مردم را برای پيشراندن حكومت- برای رهاندنش از فساد و ركود مضمر در آن، در هر حكومتی، لازم میشمرند. بیترديد اين روی آوردن _كه با "رويكرد" تفاوت دارد - به تجدد در معنی اروپائيش، ( خردگرائی، انسانگرائی، عرفيگرائی ) كه با تعاريف نيمه كاره و من در آوردی اين صد ساله يكی نيست، نه در همه جا درست فهميده است، نه صميمانه است. هنوز در همه جا آن گام آخر را برنداشتهاند كه برای نو شدن میبايد چيز ديگری شد؛ و تجدد يك معنی، همان معنی كهنه نشدنی اروپائی، بيشتر ندارد؛ اگر چه كاربردها و استراتژيهايش گوناگون است. هنوز كسانی میخواهند چرخ را اختراع كنند ( انسان نوين به بهتر كردن چرخ میانديشد. ) ديگرانی نيز صرفا به پيروی گفتمان غالب، از تجدد دم میزنند. اما پس از صد سال تجربه شكست خورده بوميگرائی (nativism ، راهحلهای بومی دگرگون شدن برای همانگونه ماندن بهتر و بيشتر ) آن گام آخر ناچار برداشته خواهد شد. سخن درست تقیزاده نود سالی زودتر بود: ما میبايد اروپائی شويم. اروپائی شدن با فرنگی مآبی يكی نيست ولی از آن میگذرد. نمیتوان از مردمی كه نخست با جلوههای مادی يك تمدن برتر آشنا میشوند انتظار داشت كه بیفاصله به ژرفای انتلكتوئل و فلسفی آن پی برند. ژاپنيها نيز كه به عنوان نمونه كامياب نوسازندگی و تجدد شناخته میشوند در نخستين دهههای انقلاب "می جی" فرنگی مآب بودند. آن روشنفكران ايرانی كه فرياد نكوهش فرنگی مآبی را سردادند بايست خود را نكوهش میكردند. روشنفكران ژاپنی در همان چند دهه هزاران كتاب اساسی فرهنگ اروپائی را ترجمه كردند. ما چند دهه برای "سير حكمت در اروپا" صبر كرديم و هنوز بيشتر آن چند هزار ترچمه ژاپنيان به فارسی در نيامده است. برای زيستن در سده بيست و يكم - و نه صرفا بسر بردن در آن - راه ديگری نداريم كه پانصد سال تلاش اروپا را برای دگرگون شدن، و نه به منظور دفاع از قرون وسطای خودمان، با سرعتی كه میتوانيم بسپريم. تجربه صد و بيست ساله ما با تجدد، دلائل دشواری كار را نشان داده است - مهمترينش نداشتن دليری درخور دشواری؛ رسيدن از ايمان و يقين و عادت و سُنت به خردگرائی و شك رهاننده كه پايه آن است؛ گذاشتن فردانسانی و حقوق طبيعی او ،كه زن و مرد و آزاد و بنده و سياه و سفيد و مومن و غيرمومن نمیشناسد در مركز زندگی اجتماعی؛ جدا كردن باورهای دينی - مسلكی - از قدرت حكومتی، برای مردمی با موانع فرهنگی و سياسی ما دليری بيش از آنچه داشتهايم میخواهد. ما به آنجا رسيدهايم كه انديشه را فردی و سياست را همگانی كنيم - درست برعكس آنچه در همه تاريخ خود كردهايم. و آنها كه از روی ملاحظات ديگر به پيروی افتادهاند خود دليلی بر پيروزی نهائی گفتمان تجدد هستند. همگان هميشه بر يك گونه نمیانديشند ولی اگر همگان يا نزديك به همگان، بر يك موج فكری باشند برتری آن فراهم شده است. امروز تنها واپسين پاسداران "ارزشهای اصيل" در پناه "پاسداران" از بحث تجدد بيرونند. نيرومندترين صداهای تاريك انديشی انقلاباسلامی، كسانی كه با سلاحهای برگرفته از فلسفه اروپائی صلای بنيادگرائی سر میدادند، به اين گفتمان پيوستهاند و راهی به بيرون از معمای فلسفی، و اخلاقی خود، میجويند. كندوكاو درباره راستگوئی آنان بيهوده است. پارهای از آنان احتمالا بيست و چند سال پيش نيز همرنگ جماعت میبودند. عمده آن است كه رنگ جماعت ديگر شده است. * * اينهمه را ما با جنبشی آغاز كرديم كه از صد و بيست سالی پيش در تهران، در تبريز، و در اجتماعات ايرانی قفقاز و استامبول و قاهره سرگرفت و نود و پنچ سال پيش به صدور فرمان مشروطيت و قانون اساسی انجاميد. عنوان آن قانون "در تشكيل مجلس شورای ملی" بود و اعتبارنامه دمكراتيك آن موئی هم برنمیدارد. برخلاف متمم قانون اساسی سال ١٩٠٧ در آن هيچ امتيازی به شاه و آخوندها داده نشده است. شاهكاری است نه تنها در نثر فارسی آن زمان بلكه در نظم فكری و ديد عملی ( يكی از بهترين نمونههايش نظام انتخاباتی "غير دمكراتيك" اصنافی كه چاره كارسازی برای جلوگيری از افتادن مجلس بدست خانها و زمينداران بزرگ میبود و "دمكراتها"ی زمان در نافهمی و عوامفريبیشان تغييرش دادند. ) مهم نيست كه ايران در آن مرحله توسعه نتوانست به آرمانهای مشروطه برسد و مشروطهخواهان تازه كار در زير بار واپسماندگی چند صد ساله گام به گام از آرمانهای خود پس نشستند. خود آن جنبش و ريشههائی كه، نه چندان ژرف، در جامعه ايرانی دوانيد از شگفتيهای روزگار بود. مهم آن است كه انقلاب مشروطه روی داد و ديگر ذهن ايرانی را رها نكرد و با همه ناتماميها، ايران را به راه برگشت ناپذير تجدد انداخت. مهم آن است كه ما يك برگ پرافتخار ديگر بر تاريخ خود افزوديم ؛ يك ارجاع ( رفرانس ) ديگر كه نسل پشت نسل ايرانی را پيش رانده است و در شوربختيها نگه داشته است. نازش به اين تاريخ در اينجا از مقوله خودستائی و احساس برتری نيست؛ در سودمندی عملی آن است. تاريخ ما بزرگترين مايه نيرومندی ملی ماست - بيش از بسياری ديگر. اين تاريخی است كه ما، بر خلاف همسايه شمال باختریمان، خود اختراع نكردهايم؛ ديگران بودهاند كه به جهانيان و خود ما شناساندهاند و هنوز میشناسانند. يك روزنامهنگار ( كه نياوردن نامش در اين ستون شايد بيشتر به سودش باشد ) دو هفتهای پيش در روزنامهای در تهران درباره سياست فرهنگی رژيم مصاحبهای كرده است. درونمايه ( تم ) مصاحبه بیهويت شدن جوانان ايرانی است زيرا رژيم اسلامی كوشيده است گذشته ايران را از دور و نزديك، سياه كند و جوانان را از گذشتهشان ببرد و چون چيز قابلی نيز بجايش نبوده است جوانان ايرانی نمیدانند كيستند و به چه میبايد سربلند باشند ( ما ايرانيان، حتا آخوندها، دست تركها و عربها را در جعل و پس و پيش كردن تاريخ نداريم و تاريخ اسلام هرگز بجای تاريخ ايران ننشست. ) مصاحبه كننده آنگاه به نتايج بررسيهای يك خانم ايرانشناس آلمانی اشاره میكند كه بيست هزار لوح گلين تخت جمشيد را خوانده است ( آن "روشنفكر" پيشوای فكری يك دو نسل روشنفكران قماش خودش كه به خاورشناسان میتاخت يكيش را هم نخوانده بود. ) در آن اسناد، ريز دستمزدی كه هر روز به كارگران تخت جمشيد داده میشد آمده است - در عصری كه كارهای سنگين را بردگان انجام میدادند. همچنين آمده است كه به زنان از چهار ماه پيش از زايمان تا چهار ماه پس از آن میپرداختند كه از بهترين استانداردهای اسكانديناوی امروز كم ندارد - در دو هزار و پانصد سال پيش. روزنامهنگار ايرانی به درستی بر رويكرد مدرن ايرانيان آن زمان به حقوق و جايگاه انسان تاكيد میكند، كه البته جلوه ديگرش را در اعلاميه مشهور "حقوق بشر" كورش میتوان ديد. چگونه میتوان تاثير برانگيزاننده چنين تاريخی را در جوانانی كه به معنای لفظی كلمه از ريخت حكومت خود و سياست فرهنگیاش بيزارند درنيافت؟ * * * اين تاريخ همه ما مردمانی است كه از ديرباز در اين سرزمين زيستهايم - چندان دير كه پگاه تاريخمان، امپراتوريهای بزرگ بوده است. آنها كه اين تاريخ را انكار يا پاره پاره و حزبی میكنند موفقيتی بيش از جعل كنندگان همسايه نخواهند داشت. آگاهی و دانش پيوسته برضدشان عمل میكند. بسياری از اين كوششها پيش از خود دست دركاران خواهند مرد. چه بهتر كه آشتی با تاريخ و همرائی بر تاريخ را به آيندگان نگذاريم و خود دست بكار شوبم. سالروز انقلاب مشروطه يكی از بديهیترين نقطههای چنين آشتی است. آن انقلاب به هيچ گروه سياسی امروزی شناخته نمیشد. آزاديخواهان از هر رنگ سياسی و از هر لايه اجتماعی در آن شركت جستند. شمال و جنوب و خاور و باختر ايران به آن پيوست. چهارده مرداد تنها روزی در تاريخ همروزگار ماست كه مايه كشمكش نيست؛ تا جائی كه در ايران حكومت اسلامی نيز بيش از پيش از آن ستايش میكنند. اينكه يك گرايش سياسی، امروز بيش از همه ١٤ مرداد را گرامی میدارد از قضاوت نادرست ديگر گرايشهاست. آنها مشروطه را با پادشاهی يكی دانستهاند و ابعاد انقلابی آن را ناديده گرفتهاند ؛ به پدران معنویشان در جنبش مشروطه پشت كردهاند و خود را بينواتر گردانيدهاند. هر كه امروز اولويت را به مساله تجدد و توسعه، به درآوردن ايران از قرون وسطای هشتصد سالهاش، بدهد مشروطهخواه است و میتواند بر آن دعوی داشته باشد. هنگامی كه سه سال پيش در كنگره سازمان مشروطه خواهان ايران موضوع تغيير نام سازمان پيش آمد گزينشی دورانديشانه صورت گرفت. به حزبی كه از آن كنگره بدرآمد حزب مشروطه ايران نام نهادند، نه مشروطهخواهان. به نظر اين حزب بيشتر سازمانهای سياسی مخالف جمهوریاسلامی و همه آزادانديشان در بيرون و درون ايران مشروطه خواهند - بدين معنی كه دنباله كار جنبش مشروطه را گرفتهاند. ما مشروطهخواهی را انحصار خود نمیدانيم. اگر امروز پذيرفتن اين مقوله بر بسياری دشوار میافتد – از جمله در صف مشروطهخواهان هوادار پادشاهی - اين را نيز میبايد از مشكلات كار آموزشی كنونی ما انگاشت، زيرا كار سياسی واقعی ما در بيرون هشتاد در صدش آموزشی و بيست در صدش تشكيلاتی است. اين مقاومتها را نيز میبايد در شمار آزادشدن از پيشداوريها آورد كه در هرجای جامعه سياسی ايران بدان برمیخوريم. ايران امروز مانند اروپای باختری "عصر جديد" و روشنرائی، آميختهای از نو و كهنه و بالنده و سپری شونده است. جامعه تازهای از درون جامعهأی كه مدتها پيش بايست مرده بود، و در ميان بزرگترين پيروزی آن جامعه در پانصد سال ( پس از صوفی سالاری و آخوندسالاری صفوی ) بدر میآيد. تناقض از اين بيشتر حتا در تاريخ پرتناقض ما نمیتوان يافت و تناقض با خودش دشواری و كندی و بینظمی میآورد، كه چنانكه سزاوار تناقض است آفريننده نيز میتواند بود. * * بی ميلی بر توافق يا دست كم همرای شدن، حتا بر مقوله همه جا پذيرفته تجدد و نوسازندگی زيرساخت اقتصادی و اجتماعی و نيز فرهنگ و نظام ارزشهای جامعه ايرانی، تنها از تنبلی ذهنی و زندانی بودن در گذشته بر نمیخيزد. سودهای پاگير نيز در ميان است. بسيار كسان در انقلاب و حكومت اسلامی سرمايهگذاری سنگين كردهاند و در مراحل پايانی زندگی هيچ دوست ندارند آن انقلاب و حكومت علاوه بر شكست سياسی به شكست تاريخی نيز بيفتد و نه تنها نسل امروز كه آيندگان نيز آن را برگ شرم آوری در تاريخ ايران بشمارند. اميد ناممكنشان رهانيدن رژيم اسلامی از خودش است؛ آبرومند شدن اين بیآبروئی ملی است. كابوس آنها را دورنمای پيروزی جنبش مشروطه در صورت سده بيست و يكمیاش برآشفتهتر میكند. هر نام ديگری جز مشروطه، هر تركيب ديگری جز با كمترين آثار ايران پيش از انقلاب شكوهمندی كه هنوز در اين دوزخ تباهی و خشونت، از سرودن ستايشش دست برنمیدارند. توافق يا همرائی بر سر تاريخی كه همه را بهم میپيوندد، حتا برسر ارزشهائی كه آينده ملت ما برآن ساخته شود، اگر منحصر به نيروهای انقلابی بيست و چندسال پيش نباشد؛ اگر از "خودی"های اسلامی، ملی-مذهبی، انقلابی، "مترقی" فراتر رود پايان جهان است، جهانی كه در برابر چشمان ناباورشان فرو میريزد و با عكس آنچه میخواستند، جانشين میشود. اين كسان چگونه میتوانند بپذيرند كه بسياری از آنچه در آن هنگام بر ضدش برخاستند هنوز زنده است و آينده را خواهد ساخت؟ ناتوانی امروزی آنان بر فرارفتن از خود يادآوركوری شگفتاور آن يك سالی است كه حتا نتوانستند سود خود را بشناسند و شادمانه در ويرانی خويش شركت جستند. (اتهام همكاری با جمهوریاسلامی را چندان بكار بردهاند كه به ابتذال كشيده است. ولی هر دو جناح حكومتاسلامی در سودپاگيری كه اشاره رفت انبازند. بويژه هنگامی كه پای همكاران برنامه هويت در بيرون به ميان میآيد، به سايهای از بدگمانی میتوان مجال داد. اگر كتاب نويسان همكار تاريكخانه اشباح، كه قلم را در ترور به ياری سلاحی كه بكار نمیآمد فرستادند، اين چنين از كمترين نشانههای پختگی سياسی بهم برمیآيند شايد عوامل ديگری نيز در ميان است.) تجدد كه درمان يافتن از اينگونه دردها نيز معنی میدهد در مسير پيچاپيچ خود از راهبندهای بزرگتری گذشته است و بعيد است كه مزاحمتها و تاكتيكهای تاخيری زندانيان گذشته بتواند بلوغ جامعه ما را بر يك جهان بينی خردگرا و فرهنگ سياسی روادارنده به عقب اندازد. در اين نود و پنجمين سالروز انقلاب مشروطه از اين اميدواری گريزی نيست كه پيش از ماشين سركوبگری جمهوری اسلامی ، انديشههای تجددستيز از هر رنگ به زبالهدان چشم انتظار تاريخ سرازير خواهد شد.