روز ١١ سپتامبر از نمونههای برجسته تاثیرات تاریخساز یك رویداد نمادین بود. نمادین خواندن فاجعهای كه روی داد و جنایت هولناكی كه آن را پدید آورد هیچ به معنی كوچك كردن آن فاجعه و آن جنایت نیست. هیچ كس نمیتواند بی لرزشی در پشت، از یاد سه هزار كشته، بیشتری از آنها "در شمار خرد فراوان بیش ،" هزاران زخمی، صدها هزار بیكار شده و چهل میلیارد دلار زیان مستقیم و ارقام نجومی زیانهای نامستقیم بگذرد . ولی امریكا دویست و هشتاد میلیون جمعیت دارد و هفتهای نیست كه در آن قاره پهناور بیش از اینها در تصادفات رانندگی و به ضرب گلوله جان نسپارند؛ یك اقتصاد هفت تریلیونی دارد ( سالی هفت هزار میلیون دلار تولید ناخالص ملی؛ ) و هنوز درصد بیكارانش از هر كشور اروپائی كمتر است. تروریستهای كامیكاز اسلامی بر جامعه امریكائی جز خراشی نزدهاند. آثار مادی حمله جنایتكارانه بزودی برطرف خواهد شد و درد بازماندگان را فراموشی زندگی بخش كاهش خواهد داد. مرگ در پایان برنده است ولی تا زندگی هست مغلوب آن خواهد بود. آنچه تا سالهای دراز آینده برطرف نكردنی است آثار روانشناسی و سیاسی تكانی است كه نه تنها به امریكا بلكه همه تمدن غربی داده شد. "كشاكش تمدنها"ی "ساموئل هانتینگتون یكی از دراماتیكترین برخوردهای خود را در نیویورك و واشینگتن یافت و جهان، دیگر همان نیست كه میبود. هانتینگتون از هوشمندترین و برجستهترین اندیشهوران سیاسی روزگار ماست و از همان درسهای سی و چند سال پیشش در دانشگاه هاروارد - كه از نعمتهای بزرگ این زندگی بوده است - و كتابها و رسالههایی كه از قلم پركارش بیرون میآید مقام خود را به این عنوان تثبیت كرده است. او دو سه سالی پیش در مقاله و سپس كتابی، به جهان پس از فروپاشی كمونیسم نگریست و آنچه را كه بدیهی بود و لی به دیده نمیآمد پیشبینی كرد . با شكست كمونیسم كه برآمده از فرهنگ غربی ولی نیرومندترین دشمن پارهای اصول بنیادی آن بود چه مانده است كه این فرهنگ را چالش كند؟ ( چالش را با سرو صدای گروههای حاشیهای جامعههای باختری، ماركسیست- لنینیستهای پسامدرن، و تظاهركنندگان گوته بورگ سوئد و جنوای ایتالیا نمیباید اشتباه گرفت. ) در حالی كه در جبهه نظامی و اقتصادی، جایگزین و هماوردی نمانده بود، نگاه تیز هانتینگتون به جبهه فرهنگ افتاد؛ در آنجا بود كه هنوز میشد مقاومتی در برابر خیزاب بالاگیرنده تمدن جهانگیر باختری دید. چنین مقاومتی مانند خود فرهنگ غربی و تمدن برآمده از آن جهانگیر است. شیوه زندگی و ارزشهای سه چهارم جمعیت جهان با آنچه ویژگیهای فرهنگ غربی است تفاوت دارد. ولی مقاومت، چیزی و چالش چیز دیگری است. بیشتر آن سه چهارم دربند سنتها ماندهاند اما ادعائی بر جهان پیشرونده ندارند؛ نه در پی زنده كردن و بازآوردن گذشتهای هستند، نه آرمانشهری در آینده ناكجا آباد سراغ كردهاند؛ از تفاوت روزافزون خود با جهانی كه هر روز بر فاصلهاش میافزاید ناخرسندند ولی اگر تلاش جدی برای رساندن خود به آن جهان نمیكنند در پی نابودیش نیز نیستند. كشاكشی كه هانتینگتون از آن میگوید میان پیشرفت و واپسماندگی نیست. او به چالشی نظر دارد كه دو فرهنگ جهانی دیگر به فرهنگ غربی عرضه میدارند: فرهنگ كنفوسیوسی و اسلامی. این هردو فرهنگهائی هستند با بزرگیها درگذشته و دعویها بر آینده. فرهنگ كنفوسیوسی، تمدن درخشان چین را به جهان داد كه سراسر آسیای خاوری را فروگرفت و پارهای مهمی از آن ایران را توانگرتر كرد و از راه ایران و راههای مستقیمتر به جهان باختر رفت و اروپائیان را در رسیدن به جهان نو و عصر جدید یاری داد. چینیان كه از سده هشتم تا سیزدهم پیشروان تكنولوژی جهان بودهاند فرهنگی سراسر متفاوت با فرهنگهای دیگر را نمایندگی میكنند. جهان كنفوسیوسی پس از سدهها ركود، از نیمههای سده گذشته به جنبش در آمد و چنان به تندی پیش تاخت كه كشورهائی چون كره جنوبی، تایوان، سنگاپور، و هنگكنگ ( تا ١٩٩٧ كه زیر اداره چین در نیامده بود ) را "ببر های آسیائی" نام دادند. خود چین نیز با بیست سالی تاخیر به آنها پیوست و درپی اصلاح طرح نوسازندگی ( مدرنیزاسیون ) مائو بر آمد كه داروئی خطرناكتر از خود بیماری میبود. چینیان توانستند پارهای از بدترین موانعی را كه "راه رشد غیر سرمایهداری" پیش پای ملتشان نهاده بود بردارند. اینهمه در آسیای جنوب خاوری كه حوزه فرهنگ كنفوسیوسی است به یك احساس برتری دامن میزد. در غرب نیز كسانی به تردید افتاده بودند كه "ارزشهای آسیائی" بالاتر از ارزشهای باختری است. اما با همه كامیابی "ببرهای آسیائی" و درسهائی كه مانندهای "لی كوان یو"ی سنگاپور به جهان باختر میدادند، فرهنگ كنفوسیوسی برخلاف نظر هانتینگتون در كشاكش با غرب نیست. از ژاپن تا هندوچین، كنفوسیوسیها درگیر رقابتی با غربند كه آنان را هرچه همرنگتر میكند .در هیچ جای جهان كنفوسیوسی جنبشی برای نابود كردن تمدن غربی نمیتوان دید. هجوم فرهنگی غرب، سُنت پرستان و گروههای اقتدارگرای فرمانروا را تهدید میكند ولی هرچه هست تلاش برای تدریجی كردن فرایند تغییر و گذار آرام به مرحلهای است كه میدانند ناگزیر خواهد بود. شكست بازارهای آسیای خاوری از ژاپن تا تایلند، و تصویر واقعی چین كه هرچه بیشتر از پرده تبلیغات بیرون میافتد، كم و كاستیهای ساختاری جامعهها و اقتصادهائی را كه بر ارزشهای غیر دمكراتیك آسیائی پایهگذاری شده اند و ناپسنده بودن فرهنگ كنفوسیوسی را آشكارتر گردانیده است. اینهمه چیز زیادی از چالش و كشاكش نمیگذارد. فرهنگ اسلامی، امری پاك متفاوت است. دوام قدرت و دامنه گسترش آن را تنها با فرهنگ باختری میتوان مقایسه كرد؛ و در حالی كه فرهنگ كنفوسیوسی مشروعیتی از یك خداوند همه دان و همه توان كه قهرش از مهرش دست كمی ندارد نمیگیرد، فرهنگ اسلامی چنان با الوهیت و حق درآمیخته است كه به دشواری جائی برای مدارا میگذارد. اگر ملتهای پرورش یافته در سنت كنفوسیوسی به دلیل دستاوردهای خود احساس برتری میكنند، برای ملتهای اسلامی همان برحق بودن بس است و دستاوردها كه اصولا به گذشتهها برمیگردد فرعی است. مقاومت مسلمانان در برابر غربی شدن- و بیشترشان درگیر این مقاومتاند - با درجهای از دشمنی همراه است كه در فرهنگهای دیگر نمیتوان یافت. ( نمونه كامل كشاكش میان فرهنگهای كنفوسیوسی و اسلامی را در مالزی میتوان یافت. محاثیر محمد، در راس یك الیگارشی مسلمان، با ظواهر دمكراتیك و در سُنت كنفوسیوسی پیشرفت آمرانه، دارد جامعه اسلامی را به رغم مقاومت سخت اسلامیان و مسلمانان هردو ، نو میكند ـ با همه فساد و زورگوئی كه در هر پیشرفت آمرانهای هست.) * * * نسبت دادن این دشمنی و مقاومت فعال، به تجربه استعماری یا بینوائی تودههای مردم یا تفاوت میان دارا و نادار در كشورهای مسلمان، بس نیست. تجربه استعماری در همه جهان سوم امروزی و در جاهائی بدتر تكرار شده است. بینوائی در بیشتر جهان سوم از كشورهای عربی و اسلامی، حتا آنان كه نفت و گاز ندارند، زنندهتر است. آنچه جامعههای اسلامی را متمایز میسازد احساس برتری است كه همراه با احساس قربانی بودن، در سیصد ساله گذشته نوسازندگی ( مدرنیزاسیون ) دنیای اسلامی را با دشواریهای اضافی روبرو كرده است. امروز این تركیب فلجآور را احساس نومیدی و سرخوردگی به صورت خطرناكی درآورده است. شكست همه تجربههای ناسیونالیسم، سوسیالیسم، دمكراسی هدایت شده، سرمایهداری دولتی؛ و رهبریهای گوناگون سیاسی از قهرمان ملی تا عوامگرا ( پوپولیست، ) تودههای مسلمان را پذیرای پیام "تازه" ای كرده است كه عربان بدان سلفی میگویند و غربیان بنیادگرا مینامند: بازگشت به همان اسلام مهاجم سدههای نخستین كه باز در جنگهای صلیبی و بعدها چندی در امپراتوری عثمانی زندگی دوبارهای یافت. این گذشتهگرایان به آسانی می توانند پاره ای از تازه ترین دستاوردهای فرهنگی را كه به نابودیش كمر بسته اند به چنگ آورند و از آزادیها و امكانات تمدنی كه آن را دشمن میدارند برضد خود آن برخوردار شوند. این تمدن به آنان توانائیهائی میدهد كه فرهنگ اسلامی، اگر جامعههای مسلمان به خود گذاشته شوند، هرگز به مسلمانان نخواهد داد. طرفه آن است كه حتا چنین برتری آشكاری از نظر گذشته گرایان، كه ترجمه سلفیه است، نشانه ضعف و انحطاط بشمار میرود. آنها میخواهند جامعههای مسلمان را از تاثیرات این فرهنگ پاك كنند و سره نگه دارند ، نادانترهایشان آرزوی "صدور انقلاب" خود را نیز دارند. چنانكه دیده میشود جامعههای مسلمان، و به طبع، حكومتها، نخستین آماج گذشته گرایاناند. ولی جامعهها به تندی غربی میشوند و حكومتها به درجات گوناگون به غرب وابستهاند، و غرب در این معنی اساسا امریكاست. حمله تروریستی به اتباع، پایگاهها، و اكنون نمادهای قدرت امریكا در خاك آن كشور را نخست میباید در این پرتو نگریست. یك تفاوت دیگر میان رویاروئی فرهنگ كنفوسیوسی و فرهنگ اسلامی با فرهنگ غربی نیز ( بجز درجه دشمنی ) در همین است. در كشورهای به اصطلاح كنفوسیوسی، حكومتها در رقابت --بیشتر دوستانه -- با غرب هستند. سلاح رویاروئی نیز طبعا تروریسم نیست. به دشواری میتوان تصور كرد كه در آن جامعهها كسانی از موضع فرهنگی به چنین حملاتی دست بزنند. در جامعههای كنفوسیوسی، رویاروئی برای تندتر و پیشتر رفتن بر همان راه است. یك عامل دیگر دشمنی كور گذشتهگرایان با امریكا، پشتیبانی امریكا از اسرائیل، نمیباید از نظر دور بماند و بیتردید اگر مساله در میان اسرائیلیان و فلسطینیان حل شود حربه بزرگی از دست تروریستهای اسلامی گرفته خواهد شد. با اینهمه ریشه دشمنی و نفرت اسلامیان سیاسی، با امضای یك قرارداد رضایتبخش میان دو سوی كشاكش در فلسطین، نخواهد خشكید. ١١ سپتامبر به تلاش برای حل مشکل فلسطین تکانی داده است و میتوان پیشبینی کرد که با افزوده شدن فشارها بر دو طرف سرانجام به توافقی برسند. آنچه هیچ مسلم نیست پایان گرفتن جنگی است كه ریشه در نومیدی و نادانی و تعصب مردانی دارد كه به نام خداوند و از سوی او سخن میگویند و طرح بسیار روشنی برای آینده جامعههای اسلامی دارند: بازگشت به گذشته. هر توافقی كمتر از نابودی اسرائیل برای آنان، خیانت و خودفروختگی خواهد بود ( به سادات بنگرند ) و از آن گذشته فلسطین تنها یكی از بهانه هاست. تا امریكائیان در كشورهای اسلامی حضور داشته باشند و تا "هجوم فرهنگی" غرب ادامه دارد پیكار گذشتهگرایان پایان نخواهدگرفت. اگر در نیویورك سه هزار تن كشته شدند در الجزایرگلوی صد هزار تن را بریدهاند و هیچ ارتباطی نیز به فلسطین نداشته است. در پاكستان ماهی نمیگذرد كه گروهی در نبردهای شیعیان و سنیان متعصب كشته نشوند؛ و اتومبیلهای بمب، سلاحهای كشتار كور، بازیچه هر روزی آنهاست. از نیجریه تا اندونزی، خشونتی كه در این مردمان است و پرستش شهادت و جهاد، بهر بهانه میتواند شعلهور شود. شبكه تروریستی بن لادن از مسئله فلسطین بهرهبرداری میكند ولی برای حقوق فلسطینیان نمیجنگد. هدف اعلام شده او پاك كردن سرزمین مقدس اسلام از نیروهای امریكائی است و درمیان عربهای" افغانی" او فلسطینیان را نمیتوان یافت. تلاش برای تعریف جهاد به معنی بهبود نفس، و نه آنچنانكه بر همه مسلمانان شناخته است؛ یا تكیه بر معنای چشمدیدگی در شهادت، وجدا كردنش از معنی تاریخی و همگانی آن بیهوده است. كتابهای درسی، بیانیههای سیاسی، فولكلور، و حتا ادبیات جدی سرزمینهای عربی پر از ستایش شهادت و جهاد به معنای بن لادنی آنهاست. حكومتهای اسلامی، بویژه در جهان عرب، همه نظام آموزشی و رسانههای خود را در خدمت خشونت و دشمنی و كینه وحشیانه گذاشتهاند ؛ همرنگی conformity را به پایهای رساندهاند كه یك شاعر و نویسنده عرب نمیتواند در سرزمینهای عربی، بی مزاحمت، از ستایش خشونت و نمادهای آن سرپیچد، و آنگاه از اینكه بر آتشفشانی از خشم و نفرت نشستهاند گله دارند. در هر كشور عربی به گفته یك ناظر انگلیسی، حكومتهای ناتوان با مردم خود در آتش بسی بسر میبرند كه خشم و خشونت به دیگران نگهش داشته است. * * * در اینكه غرب میتواند با تعدیل سیاستها و روشهای خود از این خشم و نفرت بكاهد، تردید نیست ولی تروریسم تنها از خشم و نفرت تغذیه نمیكند. تروریسم سلاح نهائی درماندگان است؛ و كشورهای اسلامی همه شكست خوردگاناند. گناه شكستها را به گردن غرب انداختهاند و هیچ كدام نتوانستهاند حكومت ثابت، حقوق بشر و پایه صنعتی امروزی داشته باشند. از میان آنها اعراب از این درماندگی، هم سهم بزرگتری دارند و هم رنج بیشتری میبرند زیرا عقده برتری تاریخی و دینی رهایشان نمیكند. آنها صاحبان اسلاماند و مدتها سروران جهان بودهاند و امروز از دفاع خود نیز برنمیآیند. ضرورت تجدید نظر در سیاستها و شیوههای غرب، نمیباید ضرورت بزرگتر دگرگونی كامل فرهنگی و اخلاقی و سیاسی جامعههای اسلامی و بویژه كشورهای عربی را از نظر دور كند. تركیه و ایران ـ بسیار بیشتر ـ دارند خود را از تالاب فرهنگ و روحیه و نظام ارزشهائی كه سدههاست زمانش سر رسیده است بیرون میكشند. نفوذ سیاسی اسلام در تركیه دست كمی از مصر ندارد ولی در تركیه عامل اروپا بهمان اندازه اهمیت دارد و تعادلی را نگه میدارد. در ایران حكومت مذهبی است ولی جامعه از عوالم حكومت آزاد شده است و دارد حكومت را تحلیل میبرد. عربان وضع دیگری دارند. الیگارشی پادشاهی عربستان سعودی ـ گروهی شیخ و شاهزاده و رئیس قبیله ـ و طبقه متوسطی كه با پول خریده شده است، همه در پی صدور مسائل خویش و فاسد كردن بقیه دنیای اسلامی به نیروی پولهای بیحساب است؛ بحران مشروعیت خود را میكوشد با پخش كردن دلارهای نفتی در میان افراطیترین اسلامیان در هرجا برطرف كند و میبیند كه سلاحی كه برای ناثابت كردن جاهای دیگر است بومرانگ آسا بسویش برمیگردد . "باج امنیت"ی كه سعودیها به اسلامیان متعصب نزدیك به وهابیگری خودشان میپردازند آسایش كوتاه مدتی فراهم میآورد ولی موجودیت رژیمشان را در دراز مدت به خطر میاندازد و در این میان گزندش بهر دور و نزدیك میرسد . مصر و سوریه از انداختن مسئولیت بینوائی سیاسی و فكری و اقتصادی خود به اسرائیل و امریكا خسته نمیشوند ولی پیش از اسرائیل و امریكا مگر چه بودند؟ همه اعراب به چیزی جز قدرت مادی نمیاندیشند و هر روز قدرت نسبی خود را كمتر مییابند و نمیفهمند كه چنین موقعیتی چه اندازه به پروراندن افراطیان كمك میكند: قدرت مادی همه چیزاست، و نه با آزاد كردن انسانها در انقلابات فكری و فلسفی اروپا، بلكه با تاراج مادی و معنوی جهان اسلام بدست غرب افتاده است؛ امت اسلامی نمیتواند نیرومند شود زیرا غرب ـ امریكا ـ نمیگذارد ؛ پس چه می توان كرد؟ میباید به مركز قدرت غرب، به امریكا، زد. اما روشن است كه چنین پدیدهای نه به یك گروه و دو گروه محدود میماند و نه به امریكا. با اهمیتی كه قدرت مادی برای چنین طرز تفكری دارد هر "كامیابی" به سبز شدن قارچ مانند گروهها و آماجها میانجامد؛ رژیمها و كشورهای بیشتری در فهرست آماجها میآیند. برای این گذشتهگرایان، رسالت جهانی كردن باورهایشان تنها چند صد سالی تعطیل شده بوده است و اكنون با امكاناتی كه تروریسم و قاچاق مواد مخدر ( جنایت با پول جنایت ) در اختیارشان میگذارد، خیال دارند آن را از سر بگیرند. دست كم تا آنجا كه به كشورهای اسلامی یا با اقلیت مسلمان، ارتباط دارد تا یك زن بی حجاب هست پیكار پایان نیافته است. * * * كامیابیهای تا كنون این مجاهدین چندان دشوار نبوده است. تركیب پول، آمادگی برای كشته شدن و كشتن بیحساب، و سهلانگاریهای آماجهای تروریستی، فرصتهائی بهره آنان گردانیده است. ولی این یپكار، پیروزی بر نمیدارد. با كشتن حتا دهها هزار زن و مرد و كودك، با ویران كردن حتا یك شهر، نه میتوان غرب را از پیشرفت و نوآوری بازداشت، نه دنیای سُنتزده و راكد اسلامی را از زنجیرهای سیاسی و فرهنگییاش آزاد كرد، نه حتا دلها و مغزهای اكثریتی از مسلمانان را به كمند آورد درماندگان، با سلاح تروریسم هم به جائی نمیرسند. آنها تا همین جا نیروهائی را برضد خود بسیج كردهاند و درجه ای از هشیاری و اراده مبارزه را در غرب پدید آوردهاند كه دیگر پایگاه مطمئنی نخواهند داشت. ١١سپتامبر در نیویورك در همه جهان باختری را به كاوش درونی، به رفتن در ژرفای روان خود واداشته است ـ چنانكه از چنین فرهنگی میتوان انتظار داشت. كسانی فرصتی یافتهاند كه حسابهای دور و نزدیك را با دشمنان خود در كشورهای عربی و اسلامی پاك كنند؛ پوزشگران اسلامیان و تروریستها كه از موضع نو ماركسیست-لنینیستی و پسامدرن، بیست و پنج سالی است هیچ فرصتی را در دفاع و توجیه آنان از دست نمیدهند؛ و همه فرایندی را كه با گروگانگیری دیپلماتهای امریكائی آغاز شد و اكنون به برجهای دوگانه نیویورك میرسد گناه خود قربانیان میدانند، بار دیگر با "دلیری تمام" ( صفتی كه خودشان به خود میدهند ولی در واقع هیچ آسیبی حتا در زمینه مالی به آنها نزده است ) به شستشوی خونها و پلیدیها پرداختهاند؛ سیاستگران و انتلكتوئلهای جدیتر، بازنگری در سیاستها و روشهای غرب را در هر زمینه سیاست و اقتصاد جهانی و امنیت داخلی لازم میدانند. در جامعههای عرب و مسلمان، حتا "دیاسپورا"ی چند ده میلیونی اسلامی و عرب ـ اگرچه به ضد اسلام و خداستیزی رسیده باشند ـ هنوز از چنین كاوش درونی نشان چندانی نیست. اظهار همدردی و محكوم كردن تروریستها بوده است ـ جمهوری اسلامی نیز تا اینجایش را آمد ـ ولی به عنوان رفع تكلیف و دفع خطر. چنانكه مارگارت تاچر با رك گوئی مشهور خود اشاره كرد، مسلمانان در غرب واكنشی شایسته چنین رویدادی نشان ندادهاند. باز همان پرداختن به ظواهر و نمادها كه به تكرار كلیشه میانجامد و توجیه، و همصدائی با پوزشگران. واكنش اصلی، در جهان اسلامی، پشتیبانی از طالبان و بن لادن؛ به نام مخالفت با حمله غیر مسلمانان به یك رژیم اسلامی بوده است. پیام اصلی همه اینان به امریكا آن است كه گناه خودتان بود، توبه كنید و فراموشش كنید. اما كدام كشور اسلامی حاضر است از تلافی بگذرد و چراغ سبز به حملات كشندهتر بدهد؟ مساله برای روشنفكر اسلامی، هرچند دیگر مسلمان هم نباشد، بدست آوردن آن توانائی است: كاوش درونی و رفتن به ژرفای روان خود؛ و میتوان اطمینان داد كه یك نفر از این درون، بی هراس و، گاه بیزاری، بیرون نخواهد آمد. در فرهنگ اسلامی ما این از همه كمیابتر بوده است و بیهوده نیست كه ناكام بودهایم ـ هرچه هم گناهش را به گردن این و آن بیندازیم. ریشه همه تناقضی كه در اندیشه و اخلاق ماست در همین است كه تا به خلاف انتظاری بر میخوریم به تندی از آن میگذریم، و تا امر پیچیدهای پیش آمد همرنگ جماعت ساده اندیش و حق بجانب و همیشه قربانی خود میشویم ( ما ایرانیان كه ادبیات خود را نیز، با مقام خلاف ناپذیركلام موزون برایمان، داریم : شاعر گفته است همرنگ جماعت شو .) روشنفكرانی كه در آسایش و آزادی غرب نشستهاند و حاضر نیستند مگر به صورت جهانگرد در سرزمینهای فرهنگی بزیند كه اینهمه در آن گرفتارند، میتوانند بركنار بمانند و سخنان باب طبع همگنان بگویند. ولی تودههای مردمی كه بر این خاكهای حاصل خیز و روی این منابع نشستهاند و "پریشانی بر سر پریشانی مینهند" از این تجملها ندارند. زمان آزاد كردن این تودهها نیز میباید برسد. پس از اینهمه گمراهیهای مایه سرشكستگی، تازه میباید بن لادن و ملا عمر را بجای خمینی بر "پایگاه" ( نام شبكه بن لادن ) رهبری جهان اسلام نشانید؟ شعار "مرگ بر امریكا" بس نبود اكنون میباید حكم داد كه هر امریكائی در هر جا میباید كشته شود؛ و هر امریكائی اگرچه شیرخواره یا فرتوت كه كشته شد در آشكار و نهان شادی كرد یا شانه بالا انداخت؟