رئيس پيشين انجمن شهر تهران كه در سوء قصدی بدفرجام تا دم مرگ رفت و اگر از جناح انحصارگر میبود به او شهيد زنده میگفتند - و البته او را اصلا به دم تير نمیدادند - سخنانی در نكوهش تبعيديان و مهاجران ايرانی گفته است كه گويا ميهن خود را در جامه دانهايشان گذاشتند و بيدردانه آسايش بيرون را برگزيدند. او به اصطلاح انگليسها اهانت را بر جراحت افزوده است. با ساواما و كميتهها و پاسداران و بسيجيانی كه خود سازمان داده هر كه را دستشان رسيده كشته و زندانی و مصادره كرده است؛ رژيمی را روی استخوانهای هزاران قربانی برپاداشته است كه به خود او نيز رحم نمیكند. اما بجای كمترين شرمساری و حتا پشيمانی، به كسانی میتازد كه همه سامان و خواسته و حاصل عمر خويش را به تاراجگران گذاشتند و با يك جامهدان، و بيشتر با جامهای كه به تن داشتند، خود را به قاچاقچيان انسان، راهزنان، بيابانهای خشك و درياهای خروشان، حتا نهنگهای آدمخوار ( كه يك وزير استراليائی، پناهجويان ايرانی را از آنها ترسانده است ) سپردند و نماندند تا كشته و زندانی و شكنجه شوند يا دست كم هر روز ناگزير به ديدن و شنيدن اين گروه نباشند. ( در وصف اين گروه، بهتر از آوردن گفتار گزنده سعدی نمیتوان كرد: " ترشروی تلخ گفتار، بدخوی مردم آزار، گداطبع ناپرهيزگار" ). در اينجا آهنگ توجيه و دفاع نيست. در جمهوری اسلامی بيش از اينها با مردم كردهاند و میكنند و ديگر به اين سخنان اهميتی نمیبايد داد. از اين نظر گلايههای سوزناك پارهأی نويسندگان در بيرون از سخنان نادلپذير "شهيد زنده" كه با روشنگری بعديش خود را خرابتر كرد، بيشتر مايه شگفتی است. گوئی اعتبار اين دو سه ميليون تن بستگی به اظهار لطف و نظر خطاپوش كارگردانان جمهوری اسلامی - اگرچه از جناح بدش – در برابر جناح بدتر، چنانكه در انتخابات رياست جمهوری میگفتند، دارد. ايرانيان بيرون نه از او كمكی میخواهند نه به اميد او نشستهاند، نه نظر او و حكومتش كمترين اثری در رفتار و احساسشان دارد. ايران تنها آب و خاك نيست كه دست ما به آن نرسد. هاينريش بل كه از رژيمی در رديف جمهوری اسلامی اين نظريهپرداز اصلاحات دوم خردادی، به بيرون گريخته بود میگفت آلمان در ذهن من است. او آلمان را با خود بهرجا میبرد و آلمان او در جامه دانش نمیبود. ميهنی كه در جامهدان بگنجد همان شايسته نگرش ريالی/دلاری سران رژيم اسلامی است. موضوع حتا اين نيست كه اگر در نخستين دهه انقلاب و حكومت آقايان، بيم مرگ و آزار، مردمان را به ترك يار و ديار وا میداشت، اكنون مهاجرت و آرزوی گريز، يك پديده همگانی است و رويای روز و شب بيشتر جوانان ايرانی شده است. رهبر دوم خردادی و همراهان ديروز و امروزش لابد بسيار از اين دستاورد انقلابی خويش سربلندند. آنها توانستهاند يكی از با استعدادترين و پوياترين مردمان جهان را به جائی برسانند كه اگر به آرزوی باربری در ژاپن نرسيدند در هروئين همه جا حاضر پناهی بجويند. اما در توضيح امواج مهاجرت ايرانيان نيازی به استدلالهای الكن اصلاحگر دوم خردادی نيست. جمهوری اسلامی از همان آغاز خطی ميان خودی و غير حودی كشيد. هركه زودتر و بيشتر غيرخودی بود زودتر گريخت - اگر توانست؛ هنوز هم چنين است. هر روز گروههای بزرگتری از مردم به اين نتيجه میرسند كه ايران مال يك گروه ويژه است و آيندهای در كشور خود ندارند و اگر بتوانند میگريزند. معنی و پيام سخن او در اينجاست و در همين جاست كه مشكل بنيادی جنبش اصلاحی دوم خردادی نمايان میشود. حجاريان میخواست اهانت را بر جراحت بيفزايد ولی نياگاهانه ( ناخودآگاه ) ورشكستگی انديشگی را بر شكست سياسی خود و جنبشی كه نماينده آن است افزوده است. او هيچ اجبار تاكتيكی در رهاكردن زبانش نداشت. بسيار در اين سالها كوشيدهاند گفتار و كردار سران دوم خرداد را به ملاحظات تاكتيكی ببندند و از سر ناچاری بشمارند؛ ولی سخنانی از اين دست نشان میدهد كه مسئله بزرگتر از اينهاست. در آن سخنرانی كه اينهمه سروصدا برانگيخته است سخنران زير هيچ فشاری نبود و از سخنان خود انتظار بدست آوردن هيچ امتياز ويژهای نداشت. او تنها آنچه را كه به دلش نزديكتر بود گفت. * * * در آنچه دوم خرداديان چهار سال است میكنند و میگويند بدنبال معانی و مقاصد پنهانی نمیبايد بود. آنها جناح ديگری از همان حكومت و خانواده سياسی ديگری از همان تبار انقلابی هستند. تفاوتهايشان، كه واقعی و تا مرز مرگ، جدی است بيش از آنكه در ماهيت باشد در اندازه است. گروهی میخواهد دايره خوديها گشادهتر باشد. گروه ديگری دايره را از اينهم كه هست تنگتر میخواهد. از اين گذشته هر دو در يك بازی هستند و اين بازی، در چنين ميدان و با چنين قواعد بازی، چندان بيش از بُن بست چهار ساله گذشته در بساطش نيست. يك جناح هيچ توهمی درباره موقعيت خود - نشسته بر يك آتشفشان فعال - ندارد و راهی جز رفتن تا پايان تلخ نمیشناسد و تا هرجايش بپايد خوش است. يك جناح پيوسته آتشفشان را به رخ هماوردان می كشد ولی از آن تنها، به قول خودشان، بهرهبرداری ابزاری میكند. آتشفشان را برای ترساندن و امتيازگيری جناحی میخواهد. در تحليل آخر هر دو از آتشفشان - مردم به جان آمده ايران - به يك اندازه دورند. اوليها آتشفشان را پذيرفتهاند و تا بتوانند با آن میزيند، دوميها هنوز اميدوارند كه آن را مهار كنند و در خدمت خود بگيرند. مردم تا اينجا با اين دسته راه آمدهاند و چاره بهتر سراغ نكردهاند . ولی جامعه ايرانی نمیتواند تقسيم خودی و غير خودی را - به تعريف رفسنجانی باشد يا حجاريان، و در بيشتر موارد تعريف مشترك آنها – بپذيرد. اين گناه مردم ايران نيست كه از اين نظرها در اصل تفاوتی ميان رفسنجانی و حجاريان نمیبينند - حتا اگر اولی دستور كشتن دومی را داده بوده باشد. اگر حجاريانها پس از بيست و سه سال و پس از چهار سال، خود را در وضع كنونی میبينند كه كشور زير فرمانشان اندك اندك میبايد آب آشاميدنيش را نيز وارد كند؛ و اگر همه جنبش اصلاحیشان در يك حركت خرچنگی و گرفتن امتيازات تاكتيكي و اقدامات بسيار اندك و بسيار دير خلاصه شده است، سبب را نه در شخصيت و كاراكتر افراد - با همه نقش قابل ملاحظهاش - بلكه در مبانی انديشگی، در جهانبينی خود میبايد جستجو كنند. كسانی كه هنوز پس از دو دهه شكستهای ويرانگر و قربانيهای جبران ناپذير، پس از همه شعارهای رياكارانه ايران برای همه، اينگونه مسلكی، حتا جناحی، به ايرانيان مینگرند سرنوشتی جز شكستهای بيشتر ندارند. آنها كی میخواهند به انسانيتی كه اين طبقهبنديها را بر نمیتابد برسند؟ آن پانصد سال مدرنيته اروپائی برايشان بس نبود، اين بيست و چند ساله خودشان نيز بس نبوده است؟ ريشه اين كوری در حق بجانبی كسانی است كه هرچه كردهاند و بكنند خوب است. دوم خرداديان نيز مانند حريفان خون آشامترشان از نگريستن به خود از بيرون ناتوانند. همه چيز خوب بوده است؛ تنها اشكالاتی بروز كرده است؛ اما كجاست كه بیاشكال باشد؛ بيشترش هم تقصير خارجی و توطئه بوده است ( شباهتها با يك گروه ديگر كاملا تصادفی است. ) حجاريان مانند انقلابيان ديگری كه يكی پس از ديگری غيرخودی شدند و " ميهن خود را در جامه دانههايشان گذاشتند و رفتند" ( به روايت اولش كه سپس "تصحيح" كرد ) نيت خود را بس میداند و كاری به پيامدهايش، حتا شيوههای پيكار انقلابيش - يك مورد، سوزاندن پانصد تنی در سينما ركس آبادان – ندارد. او برای "آزادی" انقلاب كرده است ( به تعريف آن روزها و حتا اين روزها ) و بقيهاش به او مربوط نيست. اگر هم كسی اين بقيه را يادآوری كند از آنهاست كه متاسفانه ميهن را در جامهدان گذاشتند و نماندند كه خونشان تشنگی سركردگان و عمله انقلاب "آزاديخواهانه" را فرونشاند. او برحق بوده است و هنوز بر حق است و ظاهرا هيچ درس و تجربهای كارگر نيست: "من به عنوان جوانی كه … در كنار مردم انقلابی ميهن خود در انقلاب و سرنگونی رژيم سلطنتی شركت نمودم هرگز نمیتوانم تاسفی درباره محصولات فرعی اين مبارزه مشروع و مردمی داشته باشم." چنين بیاعتنائی به سرنوشت كشور و بهروزی مردم حتا از رفسنجانی شنيده نشده است؛ محصولات فرعی! در باره پديده گريز همگانی از ايران كه از حمله "حرامی" آسای عرب تا حمله دومش در انقلاب اسلامی، مانندی در تاريخ ايران نداشته است ، به حساب نياوردن "محصولات فرعی" انقلاب دورتر میرود. استراتژی دوم خردادی میگويد : " بسياری از هم ميهنان ما … كشور خود را ترك كردند كه عمدتا جنبه معيشتی و اجتماعی داشته است … چنين پديدهای … در جهان گلوبال ما امری كاملا طبيعی محسوب می شود. " به نظر او لابد بهمين دليل است كه ميليونها امريكائی و كانادائی و اروپائی به ايران گريختهاند و چند ده ميليون ديگر هر شب با اين آرزو به خواب میروند. اين پديده حتا از محصولات فرعی انقلابی نيست كه با چنان رهبری و تاكتيكها و گفتمانی، با انقلابيانی از قماش خود او، جزاين "محصولات" نمیتوانست داشت. میبايد اميدوار بود كه انقلابی سربلند، باز دچار يكی از "محصولات فرعی" انقلابش نشود. بخت با هزارن تن ديگر به اندازه او يار نبوده است. * * * انقلابيانی مانند حجاريان درحق بجانبی خود دست كم اين اندازه را دارند كه هنوز ، اگرچه برصندلی چرخدار، سوارند و به دوم خرداد خود، هرچه هم "پا در گل و خون در دل،" اميدوار. آنها انقلابيان پيروزمندی هستند كه بسياری پيروزمندان ديگر را نيز به بستن جامهدانها واداشتند. وضع بازماندگان اين گروه پيروزمند آخری پيچيدهتر است. اينان خود را موظف میدانند از انقلابی كه شكست خوردگانش هستند دفاع كنند؛ از آن بدتر، بهر موفقيت دوم خرداديان سر از پانشناسند و از هر ناكامیشان لرزهای بر پشت داشته باشند و به ناچار در بيشتر زمانها با لرزهای بر پشت، زندگی را سركنند. آنچه برايشان دشوار است پذيرفتن دو حقيقت است: نخست ، انقلاب شكوهمند اسلامی، پيشاپيش حكومت اسلامی به يكی از بدترين گوشههای زبالهدان معروف تاريخ سرازير شده است. هيچ اميدی به دست و پا كردن حيثيت تاريخی برای آن انقلاب، از جمله ناميدنش به انقلاب بهمن و وامگيری از انقلاب اكتبر، نمیتوان داشت. انقلابيانی كه هنوز دست بردار نيستند، خود را از دست كم حيثيت اخلاقی بیبهره میدارند. میبايد از اشتباهی كه شده است - در بهترين تعبيرها - جدا شد و بالاتر رفت. دريافتن و گفتن واقعيت ناخوشايند، بزرگترين نشانه خرد و كاراكتر است. حقيقت دومی كه پذيرفتنش ناگزير خواهد بود نزديك شدن جنبش دوم خرداد به پايان نقش تاريخی خويش است و میبايد برای پس از آن آماده شد. دوم خرداد میخواست يك رژيم مذهبی با چهره انسانی بسازد، و يك حكومت اسلامی كه كار كند، و نتوانست - كه میتواند؟ آنچه از آن برآمد كمك كردن به نيروی ديگری بود كه از محافل روشنكری ايران در سالهای پس از بيداری بر مهتابزدگی، میجوشيد و در سالهای پس از ٧۶/97 توانست به سطح گسترده جامعه برسد. ستايش و توجيه انقلاب اسلامی و آب شدن در دوم خرداد، بهم پيوستهاند؛ تا از يكی آزاد نشوند به ديگری تن در نخواهند داد. سر از پانشناختگان دوم خرداد در پيروزی اين جنبش سود پاگير دارند. ديگر اصلاحگران و آزاديخواهان ايران نيز اميدوارند، برضد اميد، كه دوم خرداديان بتوانند گذار ناگزير از جمهوری اسلامی را بی خونريزی انجام دهند. برای سر از پانشناختگان، هيچ راه حل بيرون از خود رژيم لطفی ندارد. اگر در اين ميانه انقلاب پايمال شود سودی در آن نخواهد بود. تكليف مشروعيت انقلابی چه میشود؟ آيا میتوان پذيرفت كه بعد از سالها حكومت برآمده از انقلاب، تنها شرمساريش بماند؟ دوم خرداد ريسمان نجاتی است كه بسويشان پرتاب شده است. اگر سرانجام چيزی از اين "درختی كه تلخ است او را سرشت" به بار آيد كه دست كم به خوديهای اصلی فيضی برسد چه آسايش وجدانی خواهد بود! اما چنانكه به روشنی میتوان ديد نيروی ديگری در جامعه ايران رو به بالا دارد كه از دوم خرداد نيرو گرفت ولی در تنگنای دوم خرداديان و محافظه كاران نمیگنجد. اين نيرو هنوز شكل مشخصی ندارد و نامهائی نيز كه به آن دادهاند - نيروی سوم يا جريان سوم - تنها میرساند كه از هردو جناح حكومتی بيرون است. تا اينجا اهميتی بيش از آن به نيرو يا جريان سوم نمیتوان داد كه نشانهای بر يك طيف گسترده مردمانی است كه از انحصارگران بيزار و از اصلاحگران نوميدند. اين مردمان راهی به بيرون از مبارزات بینتيجه دو جناح، و بُن بست سياسی و حكومتی میجويند. شمار آنها روزافرون و پايگاه قدرتشان دانشگاههاست. دانشجويان ايرانی در چهار سال گذشته يك شبكه ارتباطی ميان خود بوجود آوردهاند و از پشتيبانی هنوز غير فعال مردم برخوردارند. جوانان ايران را يك قلم میتوان از نيروی سوم بشمار آورد. قدرت اين جريان سوم در بريدنش از جمهوری اسلامی است؛ همانگونه كه ضعف و ويرانی دوم خرداد در زندانی شدنش در قفس انديشه و كاركردهای جمهوری اسلامی بوده است. روشنترين عناصر جامعه، كسانی كه در "محصولات فرعی" شاهكار زندگی حجاريانها، ژرفای فاجعه ملی را میبينند، از تفاوتهای تاكتيكی به جدائی ايدئولوژيك رسيدهاند. مشكل در جمهوری اسلامی است، نه در نام يا حتا نيات مقامات رژيم ( نمیتوان گفت كه همه دوم خرداديان در كوری و كبريای حجاريان انبازند.) چهار سال گذشته لازم میبود تا مردمی را كه آرزومند اصلاح گام به گام رژيم اسلامی بودند به اصلاح ناپذير بودن چنين رژيمی متقاعد سازد. چهار سال گذشته همچنين لازم میبود كه به اين مردم صدايشان را بدهد. دوم خرداد هنوز مصرفش را برای نيروی سوم دارد. كسانی كه به بيهودگی اصلاحات در رژيم اسلامی پیبردهاند با همه نوميدی از دوم خرداد، هيچ علاقهای به يكدست شدن حكومت به رهبری پدرخواندگان مافيا ندارند. كشمكش در دستگاه حكومت اسلامی برای شكل گرفتن اين نيروی تازه لازم است. اگر بيشتر كسانی كه میتوان از نيروی سومشان دانست در انتخابات اخير رای دادند از همين روست. نيروی سوم از دوم خرداديان بهرهبرداری ابزاری میكند و اصحاب دوم خرداد از اين معامله به مثل نمیبايد برنجند. ما در اين نيروی سوم، سخنگويان و رهبرانش را به شمار روزافزون میبينيم؛ كسانی كه بيرون از چهارچوبهای جمهوری اسلامی میانديشند و دليرانه به زبان ديگر سخن میگويند. زندانها از آنان پيوسته پر و گاه خالی میشود ولی همفكران و پيروانشان افزايش میيابند. پراكنده شدن گفتارشان در سطح جامعه به عناصر بيشتری از جمله در حوزههای مذهبی جرات بيشتری میدهد كه پايههای اعتقادی رژيم را زير پرسش ببرند. بالاگرفتن اين نيروی تازه از هم اكنون دارد زمينه پس از جمهوری اسلامی را فراهم میسازد: سياستی كه پاك از عامل مذهب بینياز خواهد بود. اين نيروی سوم را البته با كودتا انديشانی كه خواب يكسره كردن اوضاع را میبينند يكی نبايد گرفت. ولی اگر مترسكی مانند دبير مجمع تشخيص مصلحت … و "قهرمان جنگی" عراق با انديشه كودتا در سر، از رهبری جريان سوم دم میزند، اين را میتوان از نشانههای قدرت گرفتن چنان نيروئی دانست. ( آيا كار ايران به چنين پستيهائی افتاده است؟ ) رئيس تردامن آن مجمع … فرصتطلبانه در پی پيش انداختن خود در جريانی است كه اگر خوبتر نگاه كند او و مانندهايش را نشانه گرفته است. مردم طبعا به كودتا فكر نمیكنند و اگر هم يك ضربه نظامی در پيش باشد - كه با ادامه سقوط كشور احتمالش میرود، و بسياری دارند طرحش را میريزند - بزودی با مردم روبرو خواهد بود. ( ناميدن سردار دبير مجمع به قهرمان جنگی عراق بیسببی نيست. اگر صدام حسين در پايان جنگ هشت ساله توانست پس از يك سلسله پيروزيهای اهانتآور در ميدان، خمينی را به نوشيدن جام زهر وادارد، تا اندازهای مرهون نبوغ فرماندهی بارفروش پيشين بود كه كار را از ارتشيان دانا گرفت و شنزارها و تالابهای جنوب خاوری عراق را از لاشههای سربازان و بسيجيان يكبار مصرف انباشت. پنجاه و هفت سال پيش هنگامی كه هيتلر از "شب ژنرالها" جان بدربرد چرچيل گفت كه بخت بلند امپراتوری بريتانيا نبوغ استراتژيك سرجوخه شايكل گروبر را - كه نام اصلی هيتلر و درجه سربازی اوست - نگهداشت . صدام حسين البته نه انصاف و نه شيوائی و نه طنز خاردار چرچيل را دارد. ) * * * سخنانی كه از دل رهبران "آزاده"ای چون شهيد زنده دوم خردادی بر میآيد جای رنجش و گلايههای دوستانه و دردآلود ندارد. از آن مهمتر نمیبايد اجازه داد داغهای كهنه را تازه كند. با دوم خرداديان كه سهل است، با جنايتكارتران جمهوری اسلامی نيز با زبان كينهكشی سخنی درميان نيست. بيزاری هست، و به درجهای كه انسان گاه خود را سرزنش میكند؛ ولی كينهكشی و خونخواری را میبايد به انقلابيان شكوهمند گذاشت. ميراث خون آلود تاريخ ايران، ارزانی هميشگی جمهوری و انقلاب اسلامی باد. ما نه تنها وظيفه داريم حكومت ايران را از اين عناصر پاك كنيم، فرهنگ و سياست خود را هم میبايد از اين رويكردها، از اين حق بجانبی جنايتكارانه، بپالائيم. ما حتا میبايد خود اين عناصر را از خودشان برهانيم. موضوع گرفتن امتياز تبليغاتی، نشستن بر "بلندای اخلاقی" و "خواص فريبی" به تعبير خردهگيران نيست. ما هر روز به ژرفای هاويه فرهنگی و سياسی كه در آن فرو افتادهايم آگاهتر میشويم. بازگشت به شهيد زندهای كه از آزادگان و اصلاحگران است بهتر اين ژرفا را نشان میدهد. كسی بيست و سه سال از نزديك و دست در كار، خونريزيها و تاراجگريها و نامردميها را ديده و ورزيده، در پليدی و دروغ شبانروزی از بالا تا پائين شناور شده، روزگار تيره هم ميهنانش را شاهد بوده، تير همرزمان و انقلابيانی چون خود را در گلو داشته، به هيچ آرمانی جز ويرانی و كشتار و فرونشاندن كينه نرسيده است؛ و باز با دلی سرد همچون تيغه كارد به حال و روز كشورش میپردازد؛ مسئوليت آنچه را كرده است به گردن دنيای جهانگرائی میاندازد كه پناهگاه قربانيان اوست، يا قربانيانی كه نخواستند بيشتر قربانی شوند؛ و اينهمه را از قله معصوميت و خطاناپذيری میگويد. دريغ از سايه ترديدی! تازه او نماينده چهره انسانی حكومتی است كه سرنوشت اين كشور را در دست دارد. مانند او و بدتر از او سرزمين ما را فراگرفتهاند. اين زبالهدانی انسانی را با زباله نمیتوان پاك كرد. بريدن كامل از آنچه عادت و "سرشت" ما شده است ضرورت دارد. جمهوری اسلامی آينه تمام نمای هرچه زشتی است كه در ما بوده است و ما به روی خود نياوردهايم. پيكار ما با اين رژيم میبايد در جبهه تازهای، در خودمان نيز جريان يابد. نخست میبايد با خودمان روبرو شويم، با ذهنی آماده شك و بازنگری؛ بی پرده پوشی، بی رياكاری و معيارهای مضاعف؛ آماده پذيرفتن مسئوليت آنچه كردهايم و دورانداختن آنچه در ديگران دورانداختنی میدانيم. اين نخواهد شد مگر برای ديگری حقوقی برابر خود بشناسيم. "حقوق" ربطی به درست يا نادرست، دوست و دشمن و موافق و مخالف ندارد. ربطی به هيج تفاوت و تمايزی ندارد. از اينجاست كه رواقيان آن را حقوق طبيعی يا فطری ناميدند؛ با خود انسان، هركه و هرچه هست، میآيد. اشتباه نگرفتن مبارزه با كينهجوئی و خونخواهی، وظيفه بعدی ماست. مبارزه درست "با" نيست ، "برای" است. "برای" رسيدن به چيزی میبايد "با" چيزی جنگيد و اگر آن چيز ديگر از همان قبيل و بدتر باشد مبارزه ارزش ندارد. نشستن برجای همپالكیهای شهيد زنده آرزوی بسيار كسان است، ولی هدفی نيست كه انسان زندگیاش را برای آن بگذارد و پيكاری نيست كه درخور موقعيت ايران باشد. ما تكليفی كوچكتر از انسانی كردن جامعه ايرانی نداريم كه با لاف زدن از كورش و شعر آوردن از سعدی حاصل نخواهد شد و میبايد از متمدن كردن رفتار سياسی و خشونتزدائی در انديشه و عمل آغاز شود. جمهوری اسلامی نشان داد كه چگونه چنين كشوری را در چنين عصری میتوان به چنين توحشی انداخت. ما با جلوگيری از خشونت به سران و دست دركاران چنين رژيمی میتوانيم سياست را در ايران انسانیتر كنيم - پادزهری همان اندازه نيرومند و دراماتيك كه زهر.