دو سالی پيش يك حزب سياسی در يك همايش بزرگ خود اعلام كرد كه مشكل جامعه ايرانی ، فرهنگی ، بهمان اندازه كه سياسی است و برای حزب، جبهه فرهنگی و فلسفی اهميتی در رديف جبهه سياسی دارد. اين اعلام در آن زمان ابروهای بسياری را بالا برد. در فرهنگی كه سياست را در بندوبست خلاصه میكند و سياستگر را واژه ديگری برای فريبكار میداند، چگونه میتوان حزبی را در چالش با باورها و عادتها و سنتهائی قرار داد كه "خرد متعارف" conventional wisdom بشمار می روند ـ به اين معنی كه از قبول همگانی برخوردارند و نمیبايد زير پرسش بروند؟ چگونه حزبی كه قاعدتا میبايد درپی افزايش اعضای خود باشد تصميم گرفته است به مقابله طرز تفكرهائی برود كه از سلطنتطلب دو آتشه و حزباللهی تا چپ افراطی و ملی مذهبی ميانه كار را در عوالم جهان سومی خود بهم میرساند؟ آن حزب چارهای جز رساندن خود به نتيجه منطقی اصول عقايدش نمیديد و از آنجا كه تناقض و گريز از اصول و سرسری بودن در عين تعصب را يك كاستی بزرگ فرهنگی ايرانی میدانست، گام آخری را برداشت و جزمگرائی و يكسو نگری و ديد مذهبی را از يك سو، و همه چيز برای همه كس بودن و هر لحظه به رنگی درآمدن را از سوی ديگر، آماج پيكار سياسی-فرهنگی خود قرارداد. حزبی كه نامش را مشروطه ايران نهاده بود نه میتوانست در سلوك خود به تجدد و نوكردن جامعه ايرانی، به سازشهای سياسی و ايدئولوژيك معمول تن در دهد و نه به نام احترام به مقدسات اصلا به تقدس در سياست پای بند باشد.
امروز با روياروئی همه سويه با تروريسم بينالمللی، كه از پس از ١١ سپتامبر شاهدش هستيم، اهميت جبهه فرهنگی و فلسفی در همه جا آشكارتر میشود. رهبران سياسی و سخنگويان چه در غرب و چه در كشورهای اسلامی از تكرار اين خسته نمیشوند كه روياروئی با تروريسم است و نه با اسلام. بی ترديد هيچ كس در راهروهای قدرت جهان غرب در پی آن نيست كه با اسلام يا كشورهای اسلامی بجنگد و از مسلمانان جهان جز معدودی در پی آن نيستند كه هواپيماهای مسافربری و آسمانخراشهای بازرگانی را به آتش بكشند و باكتری و ويروس و گاز كشنده بسوی غير مسلمانان رها كنند. ولی اگر هم به روی خود نياورند به چشم خود اين واپسين جنگ يك فرهنگ رو به زوال را با جهانی كه آن را نمیفهمد ولی همه چيزش را مرهون آن است می بينند. اينكه تندروترين و بنيادگراترين عناصر، مردانی در بالاترين درجات حقانيت righteousness ـ كه از نادانی ژرف بر میخيزد و با درنده خوئی جز اندك فاصلهای ندارد ـ پرچمدار اين جنگ شدهاند طبيعی است. جريان عمومی اين فرهنگ و جهان رو به زوال، از ميدان بدر رفته است؛ احساسش به پيروزمندان هر چه باشد در درون خود پذيرفته است كه جنگ را باخته است. مانند هميشه و همه جا، سرسختترينان تن به واقعيت نمیدهند. جنگ با فرهنگ است ولی جنگاوران فرهنگی، تنها ماندهاند و با هرچه فروتر رفتن در كوره خشونت به جبران درماندگی خود میكوشند. *** در نخستين روزهای پس از حمله، رئيس جمهوری امريكا به ضرورت ديپلماتيك ، خطی نامشخص ميان آنها كه با "ما" يا ائتلاف ضد تروريستیاند و يا با تروريستها هستند كشيد. برای مردم ايران دو دههای پيش اين خط، همچنان نامشخص، كشيده شد: يا رژيم اسلامی يا مردم؛ يا اسلام راستين و ارزشهای اصيل يا مردمسالاری و عرفيگرائی؛ يا سُنتهای مقدس يا نوسازندگی فرهنگی ايران. بيشتر سياستگران و نويسندگان در اين سالها سعی در مبهم كردن اين خط داشتهاند. هنوز هم از موضع روشنفكری دينی، درآميزی ملی و مذهبی، پيش انداختن مصلحت سياستبازی به زيان رهائی و پيشرفت، میكوشند پيكار را از درونه خود تهی و از هدف خود منحرف كنند. اسلام در سياست به ورشكستگی، و در حكومت به جنايت برهنه و بی پروا كشيده است و باز به نام جمهوريت و اسلاميت، يا خوانش ( قرائت ) تازه، يا دوم خرداد عمر آن را دراز میكنند. اگر منظور از اقدامی روشن باشد بقيهاش به آسانی تعريف شدنی است. از هدف پيكار برای سرنگونی جمهوری اسلامی چيز زيادی در نمیآيد. سرنگونی برای چه: برای به قدرت رسيدن گروهی ديگر، يا رفتن به سر خانه و زندگی خود، يا انتفامجوئی، يا برای ساختن كشور و جامعهای متفاوت؛ و آنگاه چگونه و چه اندازه متفاوت؟ پاسخ به هر يك از اين پرسشها سناريو ديگری را عرضه میدارد و پارهأی از آن سناريوها چندان ارزش مبارزه ندارد ، اگر بد را بدتر نكند. ممكن است بگويند اينهمه سختگيری، كار را به جائی نمیرساند. اين درست است و راه همكاری با بسياری ديگر را میبايد بازگذاشت. ولی تفاوتها اهميت دارند و میبايد آنها را نگهداشت؛ و تفاوتها از منظورها بر میخيزند. از نظر ما پيكار با جمهوری اسلامی اگر به پيشراندن جامعه ايرانی در مسير تجدد نينجامد ارزش ندارد. ما برای رسيدن به قدرت بهر بها و با هر پيامد يا برگشتن به خانه و زندگی خود با جمهوری اسلامی درنيفتادهايم. ما میخواهيم آن تكان نهائی را به اين جامعه و اين فرهنگ بدهيم؛ فرصتی را كه صد سال از ما گريخت به چنگ آوريم و اين فرصت در دسترس ماست. ايرانيان سرانجام به جائی رسيدهاند كه میتوانند مصالحهها و چارهجوئیهای نيمه كاره را رها كنند و گامهای قطعی را برای دور شدن از گذشتهأی كه چند صد سالی در اكنون پيش آمده است بردارند. با همه محافظهكاری و تنبلی و بيمی كه هنوز در ايرانيان بيشمار میتوان يافت هماوازی و همرائی بيسابقهأی در دو امر حياتی پيدا شده است. نخست، ميل به زيستن مانند غربيان و برخورداری از آزاديها و امكانات آنان. با آنكه هنوز بيشتر ايرانيان رابطه ميان شيوه زندگی و تفكر را نمیدانند و میپندارند میتوان بهمين صورت ايرانی ماند (به اين معنی كه همان كاستيهای اخلاقی و فكری را نگهداشت) و مانند غربيان زيست، شوق آنان به تغيير شيوه زندگی در نهايت ايرانيان را به آنجاها نيز خواهد رساند. دوم، ديگر حتا مادربزرگان نيز خواستار بيرون بردن دين از حكومت هستند ( مادربزرگان ظاهرا مذهبیترين لايههای جمعيت شمرده میشوند ولی مسلم نيست ). در غرب عرفيگرائی، در آغاز به معنی گشودن بحث آزاد در مسائل ايمانی و مذهبی، بزرگترين پايه فكری توسعه سياسی بود زيرا بند را از دست و پای گفتار و انديشه گشود. هنگامی كه میشد درباره مقدسات و تابوهای مذهبی به آزادی سخن گفت، از امتيازات اشراف و شاهان چه میماند؟ ما به اين معنی تازه داريم عرفيگرا میشويم. بيرون بردن مذهب از حكومت شعار همگانی شده است و ديگر میتوان معانی آن را شكافت. *** برای آنكه جامعهأی عرفيگرا شود نوشتن يك قانون اساسی كه مذهب رسمی و كنترل مقامات مذهبی نداشته باشد بس نيست. در تركيه چنين قانون اساسی هست ولی برای اجرای نيمه كاره و پر از سازش آن سرنيزه ارتش لازم بوده است. جامعه عرفيگرا نيست و نزديك شدن به تابوها و مقدسات را برنمیتابد. حكومتهای پياپی نيز به دليل كمبود در زمينه مشروعيت ( پاكيزگی، توانائی اداره كشور ) درپی بهره برداری از مذهب بودهاند و آزادی گفتار را به سود متعصبان مذهبی محدود كردهاند. تركيه فرهمندی ديرپای آتاتورك و حيثيت ارتش خود را داشته است و دست كم قانون اساسيش را حفظ كرده است. اكنون نيز پيوندهای روبه گسترش اروپائی را دارد كه مانند مورد غيرقانونی كردن حزب تازه مذهبی، میتواند به ياری عرفيگرايان بيايد. آنچه ايران را متمايز میسازد نزديك شدن به تابوها و انديشيدن درباره نينديشيدنیهاست كه روشنفكران پرچمدارش بودهاند ولی تودههای مردم بويژه جوانتران در بی پروائی خود بدان دامن میزنند. حكومت اسلامی نوميدانه میكوشد با دستگيريها و سركوبها "حرمت مقدسات" را نگهدارد ولی جامعه دركار آن است كه هر حرمت و مقدسی را از سر راه گفتار آزاد بردارد . سياست در ايران رو به عرفيگرائی دارد و چنانكه در تركيه نشان داده شد اين مهمتر از عرفی شدن حكومت است . در اروپا نيز نخست سياست، عرفی شد ؛ گفتمان سياسی و فلسفی از مذهب فاصله گرفت. در ايران نيز همين دارد تكرار میشود. جناحهای حكومت ، از انحصار جو تا اصلاحطلب، هرچه بتوانند برای "حرمت مقدسات" خود میكنند ولی خود بيحرمتتر میشوند. آن تكان نهائی كه میبايد داده شود نياز به بازوهای سياسی دارد، به نيروهائی كه نه تنها برسر پيكار با رژيم اسلامی بلكه با فرهنگی كه چنان انقلاب و چنين حكومتی از آن برآمد همداستان شوند. صف مبارزه بيش از هميشه مشخص است : آنها كه مساله را صرفا در عرصه قدرت میبينند و حاضرند با بخشی از رژيم نيز همراه شوند؛ و آنها كه مساله را در همه گستره آن، از جمله فرهنگی، میبينند و آشتیناپذير با همه عناصر و انديشههای بازمانده از قرون وسطای جهان سومی ايران میجنگند. مانند صد سال پيش، جنگ در ميان ترقيخواهان و تجدد طلبان از يك سو و گذشته گرايان و اسلاميان گوناگون از سوی ديگر است. تا اينجا كه بتوان ديد حزب مشروطه ايران، روشنتر از بسياری، صفها را مشخص كرده است. با تمركز صرف بر جابجائی قدرت، و در نبود بعد فرهنگی در پيكار، راه بر هر انحراف و سازشكاری گشوده میماند. ما بيش از ده سال است سازمانها و گروههای مخالف را میبينيم كه يكی پس از ديگری عملا به رژيم نزديك میشوند. اگر كارگزاران سازندگی از سكه میافتند ملی مذهبیها و دوم خرداديان را بجای آنها میگذارند. مبارزهشان با رژيم هيچگاه از يك مولفه اسلامگرا بیبهره نمیماند. هرچه هست در پايان ، امتداد دادن مشروعه به آينده است، تا هر جا كه زورشان برسد. پيام حزب روشن است: در دشمنی با ما و بيم از ما خود را به بی اثری محكوم نكنيد؛ يا به جناحهای رژيم كه همه درپی برقرار ماندن حكومت مذهبیاند، نپيونديد . هرچه هم با ما مخالف باشيد در هدف نهائی مبارزه كه رساندن ايران به جهان امروز باشد به ما نزديكتريد. بی ما نمیتوانيد حتا در مبارزه با جمهوری اسلامی به جائی برسيد ـ اگر اصلا در مبارزه ماندهايد. همه نيروهای آزادی و پيشرفت بهم نياز دارند. همه ما برای سالم كردن و سالم نگهداشتن سياست در ايران لازم هستيم. اگر امروز همراه نشويم فردا بيشتر ما تك تك و گروه گروه بهر فرصتی كه خود را عرضه كند تسليم خواهند شد. صف واقعی مبارزه نمیتواند از عرفيگرايان، دمكراتها، تجدد طلبان با هر گذشته و گرايش سياسی تهی باشد. حتا قبايل و تيرههای افغانستان دارند به بيهودگی كشاكشهای خود پی میبرند. *** جهان پس از ١١ سپتامبر ديگر آن نيست كه بود. ما نيز در مبارزه خود با موقعيت تازهأی روبروئيم. مجموعهای از عوامل، پارهأی از آنها بی ارتباط به افغانستان، به سود پيكار كار كرده است. آغاز عمليات نظامی در افغانستان آشكارا رژيم اسلامی را به هراس انداخته است. با آنكه جمهوری اسلامی هيچ دستی در جنايت ١١ سپتامبر نداشت، ائتلاف سهمگين ضد تروريسم بينالمللی و نبرد بيرحمانهأی كه با طالبان و بن لادن آغاز شده همه مافيای حزب اللهی را به لرزه انداخته است. حكومتی كه تظاهرات ضد امريكائی براه انداخت و رهبر و رئيس جمهورش، هريك به زبان خود امريكا را محكوم كردند هفتهای نگذشته، به اصرار و از مجاری گوناگون آمادگی خود را برای كمك به جنگ امريكا اعلام داشت. رژيمی كه ديپلماتهای امريكائی را گروگان گرفت اكنون آماده يافتن و نجات دادن خلبانان امريكائی است كه به خاك ايران میافتند. يك نتيجه احساس نا امنی سخت رژيم، كاهش سختگيريها به مردم و نمايشهای خشونتآميز بوده است. امروز احتمال اينكه پاسداران بر روی مردم تيراندازی كنند از هميشه كمتر است. مردم نيز تغيير فضا را احساس كردهاند. در چند ماهه گذشته تظاهرات ضد رژيم فراوانتر و بی پردهتر شده است. ديگر نمیتوان تصور كرد كه گروه بزرگی از مردم به مناسبتی گرد آيند و كار به شورش و دست كم مرگ بر جمهوری اسلامی نكشد. نمايشهای سازمان داده رژيم در برابر جوشش خودبخود احساس عمومی بيرنگ است و اگر اثری داشته باشد خشمگين كردن مردم از جمله بسياری شركت كنندگان است كه به زور برده میشوند. امروز مردم منتظر مسابقه فوتبال میمانند تا به خيابان بريزند، فردا بهانههای بيشتر خواهند يافت. در اين تظاهرات نام پهلوی گاه و بيگاه برده شده است. حضور پهلوی در جامعه ايرانی پديدهای است كه ديگر انكار نمیتوان كرد . در آن سالهای خاموشی كه دشمنان و مخالفان به هر امكان مطرح شدن پادشاهی به عنوان گزيداری option برای آينده ايران میخنديدند و دوستداران و موافقان گله میكردند كه پس كجاست و زمينه از دست میرود، میگفتيم كه شش ماه قرارگرفتن وارث پادشاهی پهلوی در زير نورافكن بس خواهد بود. از يك سالی پيش آن نور افكن اندك اندك افتاده است و ديگر هرچه از ايران میرسد توجه روزافزون مردم به وارث پادشاهی پهلوی است. سحنان او را از رسانهها میشنوند و چهره او از تلويزيونها به خانهها میرسد و به قول فردوسی گفتگو پر میشود. مخالفان و موافقان هردو بر آن بودند كه با پير شدن انقلاب اسلامی، نسلی كه پيش از انقلاب را به ياد دارد در میگذرد و تمام است. ولی پادشاهی در ايران به يك نسل معين بستگی ندارد. نهادی است و پيشينهأی است و از آن بيشتر، جايگزين با اعتباری است؛ كاملترين نفی جمهوری اسلامی است. زير نام پادشاهی مشروطه يك طرح كامل بازسازی جامعه ايران و يك جهان بينی و فلسفه حكومتی است كه بسياری از بهترين عناصر در ايران هيچ مشكل جدی در آن نمیبيننند. كمتر كسی ترديد دارد كه با پادشاهی مشروطه میتوان بهترين نيروی انسانی را برای اداره كشور گردآورد و با كمترين دشواری چرخها را به گردش انداخت. جايگزينان با ربط ديگر شايد باشند ولی يافتنشان آسان نيست. برخلاف انتظار بسيار كسان ، از نمايندگان نسل سالخوردهتر و درد اشتياق و نوستالژی آنان كه بگذريم بيشترين توجه به پادشاهی مشروطه و وارث پادشاهی پهلوی را در ميان جوانترها میتوان يافت. آنها ممكن است از نگريستن بر آنچه ايران پيش از اين نكبت میبود آغاز كنند ولی بيشتر علاقهشان به چيزی است كه امروز میبينند و میشنوند: مرد جوانی كه از امروز و آينده میگويد و خود را از گذشته نه تنها آزاد كه پاك كرده است؛ و مردان و زنان بسياری كه بجای زيستن در جهان تبعيدی به ايران میپردازند. تفاوتها بيش از آن است كه از ذهن نوجوی نسل تازه ايرانيان دور بماند. *** تروريسم بينالمللی، اين چنين كه با آن روبروئيم، در سايه پشتيبانی حكومتی عمل میكند. تروريستها اگر هم از حكومتها مستقل باشند به پشتيبانی آنان نياز دارند. دولت تروريست يك شعار نيست. جمهوری اسلامی، ليبی، سوريه و عراق از حكومتهائی هستند كه نه تنها مخالفان خود را ترور میكنند، بلكه تروريسم را به عنوان يك ابزار ايدئولوژی و ديپلماسی بكار میبرند. ( ليبی پس از بمبی كه بر چادر قذافی افتاد آهسته آهسته خود را از اين باشگاه بيرون كشيده است.) بی افغانستان در اختيار بن لادن، او نمیتوانست شبكه حهانی خود را اداره كند. جمهوری اسلامی از بزرگترين دولتهای تروريست جهان است و مسلما هيچ رژيمی مگر عربستان سعودی بيش از جمهوری اسلامی در اين راه هزينه نمیكند . اما عربستان سعودی گروگان تروريستهاست و بازيگر فعال نيست. با گروگانگيری ديپلماتهای امريكائی بود كه كار تا نيويورك و واشينگتن كشيد. دست ترور رژيم اسلامی از امريكا و اروپا تا خاورميانه گشاده بوده است و از كنيسه بوئنوس آيرس تا فروشگاه بزرگ محله فقيرنشين پاريس تا پيتزا فروشی تل اويو شمار قربانيان ترورش به هزاران میرسد. كشورهای بسيار ترجيح دادهاند جنايات رژيم را نديده بگيرند ولی دست كم در دادگاههای برلين و پاريس ـ آری پاريس ـ محكوميت جنائی رژيم ثابت شده است. اكنون كه سرانجام جهان بر خطر تروريسم بينالمللی و دولتی بيدار شده است پيكار با جمهوری اسلامی بعد تازهأی میيابد كه میبايد با تفاوت گذاشتن ميان مصالح ملی ايران و مصلحت مبارزه با رژيم، آن را به كمال بكار گرفت. حكومت اسلامی میكوشد با دوچهرگی ژانوس وار معمول خويش ـ خاتمی و خامنهأی ـ هم دل امريكا را بدست آورد و هم فاصله را نگهدارد. نمی بايد اجازه داد كه ائتلاف ضد تروريستی، در حرارت خود برای گستراندن جبهه ائتلافی، مسئوليت و خطر رژيمی همچون جمهوری اسلامی را فراموش كند. ما به مصلحت ايران میبايد با هر انديشه حمله به خاك ايران مبارزه كنيم، ولی به مصلحت مبارزه دمی از يادآوری ماهيت تروريستی رژيم بازنايستيم. سرنگونی رژيم حزبالله اولويت ماست ولی نه با لشگركشی بيگانه. برای ما همين بس كه دست ترور رژيم در هرجا بريده شود. سودی ندارد كه بن لادن و طالبان از ميان بروند يا ناتوان شوند ولی حكومتهای تروريست و تروريست پرور به شيوههای خود ادامه دهند. با عزمی كه پيدا، و نيروئی كه بسيج شده است رژيمهای نا استواری مانند حكومت آخوندی را میتوان بی دست بردن به اسلحه واداشت كه پيوندهای خود را با تروريسم ببرند. تاثيرات چنان تحولی بر سياسيهای داخلی ايران و به سود بهروزی مردم ما بيش از آن است كه به نظر میآيد. *** حضور دبيركل و چند تن از اعضای كميته مركزی حزب وطن افغانستان در كنفرانس اروپائی حزب مشروطه ايران بيش از اهميتی نمادين داشت. سرنوشت افغانستان و ايران از ١٩٧٩ بهم پيوسته بوده است. انقلاب اسلامی در ايران راه را بر هجوم شوروی گشود. اگر ايران فرونريخته بود برژنف جرات تجاوز به افغانستان نمیيافت ـ همچنانكه عراق به ايران و سپس كويت لشگر نمیكشيد ـ و اينهمه فاجعهها روی نمیداد. جمهوری اسلامی در برهم زدن اوضاع افغانستان و جلوگيری از يك حكومت پايدار سهم بزرگی داشت و هنوز اميدوار است دست نشانده خود حكمتيار را كه يكی از منفورترين چهرههای افغانستان است از پناهگاهش در تهران برای برآشفتن افغانستان پس از طالبان بفرستد. پيروزی انقلاب اسلامی در بالاگرفتن خيزاب اسلامی در هر جا از جمله افغانستان، بزرگترين نقش را داشت و اسلاميان و تروريستهای اسلامی هنوز از باده پيروزيهايشان در ايران و افغانستان سرمستاند ـ هرچند در ايران آن پيروزی به رسوائی اسلام سياسی راديكال و شكست نهائی آن انجاميده است و در افغانستان بی كمكهای امريكا چنان پيروزی بدست نمیآمد . اكنون شكست طالبان و شكار جهانی تروريستها بسياری از سرمستان را هشيار میكند و باد را از بسياری بادبانها میگيرد. تاثيرات چنان شكستی را در تهران و قم نمیبايد دست كم گرفت. روابط خارجی و موازنه داخلی جمهوری اسلامی هم اكنون برهم خورده است. سرنگونی طالبان احتمالا سرنگونی رژيم همانندی را بيشتر پيش چشمها خواهد آورد. يك تحول احتمالی ديگر در افغانستان تاثير مستقمتری در ايران خواهد داشت كه از هم اكنون محسوس است. پادشاه پيشين افغانستان هرچه میگذرد بيشتر چهره يك سازش دهنده ملی را به خود میگيرد. از ائتلاف شمال تا پاكستان اگر بتوانند به يك همرائی برای آينده افغانستان برسند برگرد نقش محمد ظاهر شاه خواهد بود. روشن است كه همزمانی پديدار شدن دوباره پادشاه پيشين كشور همسايهای به نزديكی افغانستان در صحنه، با برجستگی نقش وليعهد پيشين ايران، از هيچ چشمی در ايران دور نمانده است. *** فاجعه ١١ سپتامبر بزرگتر از آن بوده است كه از پيامدهای مثبت آن بتوان دست كم به اين زودی سحن گفت. ولی در فرهنگی كه برخلاف فرهنگهای جهان سومی ميانهای با مويه و سوگواری ندارد چنين رويكردی غريب و نشانه سنگدلی نيست. از ١١ سپتامبر بسا تحولات سازنده بيرون خواهد آمد. افغانستان و پاكستان مجالی يافتهاند كه از چنگال گذشته گرايان خون آشام خود بيرون بيايند. عربستان سعودی اندكی به نقش ويرانگر خود، از جمله برای خودش آگاهتر میشود. همه جامعههای عرب میتوانند خيرهتر به گزينشی كه با آن روبرويند بنگرند. ما در ايران احتمالا بهتر از اين فرصتی در بيست و سه ساله گذشته نداشتهايم. مجموعه عوامل در بيرون و درون اوضاع را برای پيكار مردمی مساعدتر كرده است.
گسترش يافته سخنرانی در كنفرانس اروپائی حزب مشروطه ايران ، هامبورگ ، ١٣ و ١۴ اكتبر ۲٠٠١