هيچ سياستگر يا روشنفکر ايرانی در بيرون نيست که پيوسته با مسئلهء همبستگی مخالفان رژيم روبرو نباشد. در کمتر سخنرانی يا گفت و شنود مربوط به مبارزه است که مردم از سخنران پرسشی در اين باره نکنند: در زمينهء همکاری نيروهای سياسی در مبارزه با جمهوریاسلامی چه کردهايد؟ اين پرسشی است که درهر گفتگو با مقامات يا روزنامهنگاران خارجی نيز پيش میآيد. موضوعهائی مانند وضع رژيم و آيندهء ايران خودبخود به نقش نيروهای مخالف و ناتوانی آنها از کارکردن با يکديگر میکشد.
برای بسياری ممکن است اين توجهی که مردم و ناظران بيگانه به همکاری گرايشهای سياسی گوناگون نشان میدهند اهميتی نداشته باشد. مبارزان و مخالفان جمهوریاسلامی، بيشتری مبارزهء خودشان را میکنند و کاری به آنچه بيرون از حلقه ارتباطاتشان میگذرد ندارند. خو کردن به جهان تبعيد و دورافتادن از ايران و ايرانيان در آنها چنان پيشرفت کرده که به آسانی میتوانند جز خودشان را فراموش کنند. نمونههای اين جدا افتادگی را در سرتاسر طيف نيروهای مخالف میتوان نشان داد و فهرستی ملالآور خواهد شد.
در حالی که اکثريت بزرگ مردم ايران خواهان برچيده شدن حکومت آخوندی هستند، کسانی در بيرون به نام ميانهروی و مبارزه مسالمتجويانه در پی راه انداختن جبهه اصلاحات هستند و البته هر همسوئی آنان را با هم پيمانان و عوامل رفسنجانی میبايد تصادفی شمرد. اين کاملا اتفاقی است که ملی مذهبیهای نهضت آزادی در عين حال سر حلقهء ائتلاف سروران مسالمتآميز، و جبههء بساز و بفروشی تازهء رفسنجانی بشمار میروند. رفسنجانی نيز در مسالمت جوئی مشهورش به انديشهء اصلاحات به رهبری خود افتاده است و دارد ائتلافی از تکه پارههای مانده از دوم خرداد، و همدستان پيشين خود، و"خانواده"اش در مافيای سياسی ـ مالی، و نهضت آزادی هميشه آماده خدمات دلالی سياسی، برای آيندهء پس از خاتمی بیاعتبار سرهم میکند . گروهی از مسالمت جويان دوم خردادی در بيرون میتوانند چنان سفرهای را رنگينتر کنند. اما مسالمت جويانی که خود را به چنان ائتلافی میبندند به ياد داشته باشند که ده سال پيش با چه اميدی به دنبال اصلاحات و عملگرائی و ميانهروی رفسنجانی افتادند و رها نکردند تا ميکونوس، آنان را به شرم و بیاثری محض انداخت.
اين مسالمت جويان که اندک اندک از نام مخالف نيز فاصله گرفتهاند در حلقهء کوچکی بسر میبرند که علت وجودیاش نه ستيز با جمهوریاسلامی بلکه دشمنی، هنور دشمنی، با پادشاهی پهلوی است. تنها اگر آخوندها باز جائی در حاشيهها به آنان بدهند! بقيهاش، هرچه در اين بيست و سه ساله شده است، همهء "محصولات فرعی" انقلابی که هنوز با شکوه است، ( يکی از کوشندگان خونريز انقلاب که خود قربانی ماشين خونريزی دست ساختهاش شده است ويرانی ايران و از هم گسيختن جامعه را چنين مینامد ) اهميت ندارد. انقلاب با شکوه، پادشاهی پهلوی را برانداخت و فعلا همين دستاورد برای زندگیهائی که اگر از ويران کردن زياد آمد در توجيه گذشت، بسنده است. برای آينده هم شايد جبهه تازهء اصلاحات از دو جبهه پيشين دست و دلبازترتر باشد. بار نخست که، رفسنجانی وعدهء دوری داد و وفائی نکرد. بار دوم هم دوم خرداديها کلاههائی را از خود نگهداشتند و کلاههای بسيار ديگری گذاشتند و چيزی به آرزومندان بيرون نرسيد. شايد کرم رفسنجانی اين بار به ياری بقيهء آن زندگيها بيايد.
درسوی ديگر، گروهی، از کمترين باد موافق، به سرمستی پيشين بازگشته است؛ خود را برفراز میبيند و خون میخواهد و غنيمت، و بستن پرانتز بيست و چند ساله و بازگشت به گذشتهء با شکوه. آنچنان به "کبر و عجب و بطر" افتاده است که ديگر به قول عنصری" زمانه را و فلک را به کس نمیشمرد." فهرست بلندی که هر روز درازتر میشود از خائنان و جنايتکاران و فريبدهندگان و فريبخوردگان و هرکس خودی نيست در دست دارد. آيندهء آرمانیاش را از هم امروز به نمايش میگذارد: يک نظام بسته، سياستی که عوامفريبی خمير مايهء آن است و خشونت زمينهء آن و کارش بیدشمن داشتن و هر زمان دشمنی را بدين منظور تراشيدن نمیگذرد؛ فاشيسم در صورت تازهتری از آن.
مردم ايران، چنانکه در هر جا میتوان ديد، به ايرانی دور از استبداد و خشونت و خونخواهی میانديشند. افراطيان و خونخواهان بازار خود را دارند ولی در يک فضای باز، و دست کم در شرايطی که قدرت در دسترس نيست گرمی اين بازارها زودگذر است. به بيشتر اين کسان میبايد هرچه میخواهند طناب داد. پيکار با تعصب و يکسونگری و در راه آرمانهای دمکراسی ليبرال بستگی به بالا و پائين بودن شمار موافقان و مخالفان ندارد. مسئله در اين است که چه کاری درست است. بر امر نادرست نيز میتوان گروههائی را چند گاهی گرد آورد. عمده آن است که سيستم مصونيت جامعه خوب کار کند؛ و سيستم مصونيت، روشنفکران و سياستگران روشنبينی هستند که هرکدام در ميدان عمل خود، صرفنظر از برنامه و دستور کار سياسیشان، روحيه و کارکردهای دمکراتيک را پيش ببرند. در يک فضای باز، چنان روشنفکران و سياستگرانی همواره در پايان برندهاند. يک سياست دربرگيرنده و غيرجنائی، به اين معنی که مفهوم جرم سياسی از فرهنگ و نظام قضائیاش زدوده شود و دگرانديشی، هنجار ( نرم ) سياست باشد و جنايت و خيانت مانند باران بر هرکه خودی نبود نبارد، با طبيعت جامعههای بشری که يکسان نيستند سازگاری دارد. از اينجاست که دمکراسی، سرنوشت همه جامعههاست و همه در راه آنند ــ هرچه طول بکشد.
زمانهائی بود که شمار چنان روشنفکران و سياستگرانی که آمادهء چالش کردن روحيه عمومی باشند در ميان ما به انگشتان دست نمیرسيد. تا همين چند ساله به دشواری میشد آنان را از"فضای حياتی" و نهانگاههای فکریشان بيرون آورد. برای بيشترشان از دست دادن دوستان و پيروان، و بیبهره ماندن از "گروه پشتيبانی" جانشين ناپذير در فضای تبعيد ناممکن مینمود. حسابگرترهاشان حاضر نبودند زمينه خود را در ايران، اکنون و پس از جمهوری اسلامی، با همگامی با مخالفان فکری خويش خراب کنند. سرجاهاشان مانده بودند و زمان به تندی بر آنها میگذشت و ايران هر روز ويرانتر میشد.
* * *
بسيار گفتهاند که نبود يک جايگزين alternative برای جمهوریاسلامی به ماندگاریاش کمک کرده است. با آنکه ماندگاری رژيم اسلامی بيش از همه به آمادگیاش به نابود کردن ايران و قربانی کردن ايرانی برمیگردد اين سخن يکسره بیپايه نيست. بودن يک جايگزين باورپذير credible دست کم بهانههای بی عملی را از بسياری میگيرد و انگيزههای فراوان عمل و مبارزه برای بسياری پديد میآورد. اما رابطهء جايگزين با سرنگونی رژيم هرچه باشد ترديد نيست که کوشش برای پديدآوردن آن يک تکان تاريخی به سياست ايران خواهد داد. طبيعت مبارزه ما چنان است که پيروزی در آن بی بازسازی سياست در ايران نخواهد شد و اگر بشود پيروزی نخواهد بود.
جمهوریاسلامی هرچه باشد حکومت آسانی برای سرنگون کردن نيست. بسيج نيروئی که بتواند آن را در يک خيزش ناگهانی همگانی يا فرايند تدريجی دگرگونی به زير بکشد کار بسيار جدی درهمه زمينهها میخواهد. چنان نيروئی نمیتواند يکپارچه باشد. جامعه ما پس از صد سالی کشاکش و دشمنی که بويژه در پنجاه ساله اخيرش تا وحشيگری رفته، طيف گيج کنندهای از مکتبها و گرايشها و منافع است. برخوردها به اندازهای تند و ميدان اختلافات به اندازهای فراخ است که هيچ نيروئی از يکپارچه کردنشان بر نخواهد آمد. حتا جمهوریاسلامی با ترکيب فرهمندی بيمانند، که نه هرگز تکرار خواهد شد و نه هرگز میبايد گذاشت تکرار شود، و فشار و خشونت بيکران، نتوانست جز اندک زمانی جامعهء سياسی ايران را که همچنان يک جنگل "هابس"ی است ــ "انسان، گرگ انسان" ــ مبتلای وحدت کلمهء خود کند. هيچ نيروئی را، در افق دور دست نيز، نمیتوان ديد که بتواند از اين جنگل، باغ عدن بدر آورد؛ و اصلا باغ عدنی در کار نيست و هر جا خواستند آن را بسازند به "گولاگ" رسيدند ــ از نوع کمونيستیاش گرفته تا نوع اسلامی آن.
از اينجاست که هدف مبارزهء ما با خود مبارزه يکی میشود. برداشتن جمهوریاسلامی به منظور و مستلزم در آوردن اين جنگل "هابسی" به يک موزائيک پلوراليستی است، که متمدنانهترين و کارامدترين صورتبندی سياست و اجتماع است. در چنان موزائيکی تکهها به يک اندازه و صورت نمیمانند و تصوير همواره در حرکت است ولی تکهها در کنار هماند و يکديگر، و سرانجام، سراسر تصوير را ويران نمیکنند. تلاش برای رسيدن به اين اندازهء پيشرفت هم اکنون در ايران به رغم سرکوبگری و دربيرون به رغم آزادی آغاز شده است، و هردو جای اميدواری دارد. نه زدن و بستن و کشتنهای درون میتواند جلوش را بگيرد، نه دستبازی که در بيرون میتواند از"آزادی" اش استفاده و هر چه را بخواهد ويران کند.
رسيدن به پارهای توافقهای اصولی و يک طرح کلی برای دمکراسی در ايران برای بسياری از سياستگران و روشنفکران در درون و بيرون هر روز ضروریتر جلوه میکند. از سوئی نيروهای سياسی در گوناگونی و تفاوتهای خود که تا دشمنی میکشد نمیتوانند هم با جمهوریاسلامی و هم با يکديگر بجنگند؛ و از سوئی برداشتن يک جنگل و گذاشتن جنگلی ديگر بجای آن، هدف مبارزه نمیتواند باشد ــ مگر آنکه همچنان در جهان وحشيانهء خود بسر ببريم و قدرت را غايت سياست بدانيم. اگر سياست برای آن است که آدميان به بالاترين درجه فضيلت که در توانائی آنهاست برسند، به اين معنی که بيشتر به ياری فضيلتهای خود پيش بروند تا به ياری معايب خود، چنانکه در جهان سوم اسلامی و خاورميانهای ما بوده است؛ و اگر قدرت نه هدفی به خودی خود بلکه وسيلهای برای ساختن چنان جامعهای شمرده شود، آنگاه نمیتوانيم مسئله را صرفا در برداشتن جمهوریاسلامی يا موقعيت خودمان در برابر آن ببينيم. از ما و جمهوریاسلامی مهمتر نيز اموری هست.
برای آنکه به چنين مرحلهای برسيم که بتوانيم از امکان همگرائی پارهای نيروهای سياسی و نمايندگانشان سخن بگوئيم بسيار، و بيش از اندازه، انتظار کشيدهايم. هرچه زودتر میشد، فرصتهای کمتری ازدست میرفت. اکنون که زمان بر ما و جمهوریاسلامی هر دو پيشی میگيرد ــ ما از هر دو سو، گودالی را که ميانمان افتاده است هر روز با پيکرهای در کفن پيچيده پر میکنيم و جمهوریاسلامی با دستهای به خون آغشته، گودال خودش را ژرفتر میکند ــ میتوانيم از آخرين فرصتهائی که مانده است برای عادی کردن سياست در ايران بهره گيريم. گودالی که ما را از هم جدا میکند ناچار پر میشود و توده دهها ميليونی جوانانی که بيخبر از عوالم ما به اکنون و آيندهشان میانديشند از روی آن خواهند گذشت. چه بهتر که خودمان، باز مانده نسلهائی که پنجاه سال گذشته را بيشتر به باد دادند، از آن بگذريم و در يک فضای عادی سياسی که پر از اختلاف و کشاکش و موافقت نکردن و موافقت کردن بر موافقت نکردن است، در فضائی که با اينهمه همکاری را در جاهای اساسی ميسر میسازد، برای بازسازی ايران باهم در حدودی کار کنيم.
* * *
در هر بحث از همکاری و همبستگی و همرائی ميان آنها که با هم اختلاف دارند و اختلاف شان را هم نگاه میدارند گفتگوی خسته کننده پادشاهی و جمهوری پيش میآيد؛ زيرا ( آيا باور میتوان کرد؟ ) گودال در اينجا از همه ژرفتر است. هنوز پادشاهی، اگرچه مشروطه و پارلمانی، با استبداد يکی شمرده میشود و بازگشت آن را پايان دمکراسی در ايران قلمداد میکنند. اما گذشته از نمونههای پادشاهی دمکراتيک ( به نسبت بسيار فراوانتر از جمهوريهای دمکراتيک ) اساس مسئله اين است که جامعه ايرانی پس از جمهوریاسلامی آيا ظرفيت دمکراسی خواهد داشت يا نه. اگر نداشته باشد جمهوری دمکراتيک را نيز نگه نخواهد داشت و اگر داشته باشد از درآمدن پادشاهی به استبداد نيز جلوگيری خواهد کرد. نمیتوان تصور کرد که جامعه همهء اسباب دفاع از دمکراسی را داشته باشد ولی تنها به استبداد پادشاهی ببازد؟
پرزورترين استدلال مخالفان آن است که پادشاهی با توجه به پيشينهاش برای رشد ديکتاتوری مساعدتر خواهد بود. ولی جمهوری نيز بهترين نسخه برای ديکتاوری نظامی و حکومت ارتشيان است. اگر سيستم مصونيت جامعه کار نکند جمهوری زودتر به رنگ ديکتاتوی ژنرالها و سرهنگان کودتاگر درخواهد آمد، چنانکه در اکثريت بزرگ جمهوريهای جهان است. پادشاهی اتفاقا يک خط دفاعی اضافی در برابر ژنرالها و سرهنگانی بوده است که همواره آمادهاند در نقش رهانندگان ملت هويدا شوند. در تجربهء خود ما شصت سالی پيش، دمکراسی تنها در نام و منحصر به طبقه کوچک سياسی آن زمان، به بُنبست رسيده بود و از دو راهی که بر آن گشوده شده بود ــ جمهوری برپايهء ديکتاتوری نظامی و پادشاهی برپايهء ديکتاتوری نظامی ــ دومی را برگزيد. اگر جمهوری پيروز شده بود کمترين تفاوتی با ماهيت پادشاهی که از آن پيکار بدر آمد نمیکرد. بجای اين بحثهای تمام نشدنی میبايد در انديشه نيرومند کردن سيستم مصونيت نظام سياسی بود که از هرسو دست تطاول بر آن دراز خواهد بود.
سيستم مصونيت به معنی همرائی ( کانسنسوس ) برسر دفاع از ارزشها و عملکردهای دمکراتيک پيکرهء سياسی body politics و بويژه طبقهء سياسی ــ سياستگران و روشنفکران ــ است. اين همرائی اگر تنها در سخن باشد اثر چندان نخواهد داشت. در انقلاباسلامی، آزادی از زبانها نمیافتاد ولی هر گروه "آزاديخواه" آماده بود با خمينی بر ضد "آزاديخواهان" ديگر معامله کند و "آزاديخواهان" اگر هم خود به عوامفريبی دامن نمیزدند از سوار شدن بر موج آن پرهيزی نمیداشتند. همرائی به معنی تعهدی به پيشبرد جامعه است که دشمنی و کينهجوئی و پشت کردن به اصول را از اختلاف نظر جدا میکند؛ و به افراد توانائی آن را میدهد که سود کوتاه مدت را فدای منافع دراز مدت کنند. کسانی که برای همرائی با ديگران از آنها، پشت کردن به عقايدشان را شرط میگذارند ــ حتا اگر در اصول با آنان مشکلی نداشته باشند ــ برای خود امتيازی قائل هستند که معلوم نيست چه کسی به آنها داده است.
در طبقهء سياسی ايران در بيرون مسئلهء اصلی، احساسات ناموافق پردامنهای است که بر عموم دست در کاران چيره است. اين احساسات رويهمرفته جنبه شخصی ندارد؛ يک "آنتی پاتی" متقابل گروهها و کسانی است که هر کدام ديگری را گناهکار میدانند. نگرش يکسويه به تاريخ همروزگار ايران و تکرار کليشهها بجای آزادانديشی، فضائی شبه مذهبی در سياست پديد آورده است. امتيازی که بدان اشاره شد از اين رويکردها برمیخيزد. جماعتی در ديگران به چشم گناهکارانی مینگرند که با اعتراف و توبه میبايد به دامن پاک آنها بازگردند. نياز به آشتی با تاريخ و ملیکردن تاريخ همروزگار ما و" بخشودگی (عفو) متقابل عمومی" که اين نويسنده از بيست و يک سال پيش در"ديروز و فردا" بر آن اصرار ورزيده است از اينجاست. چنين رويکردی نه تنها يک نسل روشنفکران و سياستگران ايران را از پيکار مشترک برای پيشبردن ايران و رساندنش به جای بلند شايسته خود باز داشته، بلکه سراسر اشتباه بوده است. نه "گناهکاران" همه چنانند که تصوير میکنند نه دامنها چنان پاک است که بازگشت داشته باشد.
در کنار گره پادشاهی و جمهوری، اين يک گره ديگر است که نمیگذارد اينهمه استعداد و ميهندوستی برای آزادی و بازسازی ايران بکار افتد. بيست و چهار سال، آنهم بيست و چهار سال جمهوریاسلامی، برای مرور زمان هرگناهی میبايد بس باشد. اين زنان و مردان هوشمند و حساس که عمری را در امر عمومی صرف کردهاند آيا هنوز نيايد يکديگر را مشمول چنين مرور زمانی بشمارند و دست از کوبيدن يکديگر با استخوانهای مردگان بردارند؟ خيال میکنند زمان جاودان با آنهاست؟ مايهء شگفتی است که بيست و چند سال تکرار همان سخنان، خستگی نياورده است و بيست و چند سال بیاثری به کندوکاوی در روانها راه نبرده است. "ای عجب دلتان بنگرفت و نشد جانتان ملول؟"
* * *
اين روزها گفتگوی همبستگی و همکاری باز بالا گرفته است. دست کم به سه ابتکار در سطح گسترده و يک دوجين تلاش در سطح محلی میتوان اشاره کرد. همبستگی ايدهای است که زمانش رسيده است، و ايدهء درستی است. ولی اينهمه دليل نمیشود که آن ابتکارات به جائی برسد. مسئله در پيام همبستگی نيست. پس از اينهمه بحثها ديگر اختلافی در اصول نمانده است و به آسانی میتوان متنی نوشت که نظر بيشتری از کسان را در خود داشته باشد. مشکل در پيامآوران است. اگر فراخوانان يا فراخواندگان اعتبار چندان نداشته باشند کسی به فراخوان اعتنا نخواهد کرد. اين مشکلی است که آن ابتکارات نمیخواهند در نظر بگيرند. همبستگی به معنی گرويدن به فرهنگ سياسی ديگری است و با بندوبست يا سرهم بندی نمیتوان به آن رسيد.
ابتکاراتی که در سطح محلی جريان دارند به دليل بیادعائی خود و توجهشان به کارهای عملی، کاميابی بيشتری داشتهاند. در کار همبستگی میبايد از بخود بستن عناوين پر آب و تاب خودداری کرد. رهبری و اداره با عنوان بدست نمیآيد و چنان عناوينی بسياری را هم فراری میدهد. از اين گذشته مانند هر مورد ديگر، کار تا از پائين به بالا نجوشد و ريشه نگيرد به جائی نمیرسد. بزرگترين مشکل تا کنون در اين بوده است که خواستهاند از بالا سازمان بدهند. کار جمعی جز از پائين و به صورت گياريشه grass roots بختی ندارد و کميتههای محلی از ايرانيان دگرانديش بهتر میتوانند شبکهای بوجود آورند و همکاريهای خود را هماهنگ سازند. آنها خود میبايد ابتکار را در دست گيرند و ارتباط ميان خود را برقرار سازند.
درکنار شبکهء کميتهها در هر محل، اگر گروهی نه چندان کوچک از فعالترين و شناختهترين اعضای طبقه سياسی در بيرون بتوانند به صورت يک باشگاه غير رسمی تماسهائی با يکديگر داشته باشند و گاهگاه در اعلاميههائی نشان دهند که يک تفاهم کلی ميان کسانی که گرايشهای گوناگونی را نمايندگی میکنند هست به تغيير فضا کمک بزرگی خواهد شد. چنان باشگاهی به تدريج خواهد توانست زمينه را برای همکاريهای گروههای سياسی گوناگون آماده سازد و اين کاستی عمده مبارزه ضد رژيم اسلامی را برطرف سازد.