سه سال پس از هژده تير، جنبش دانشجوئی که خوابرفته می نمود بيدار شده است. در هژده تير دانشويان پشتگرم به دوم خرداد انتظار داشتند با واکنش نشان دادن به حملهء اوباش و آدمکشان بسيج حزبالله، بُنبست اصلاحات را با تظاهرات خود بگشايند. اعتراضات پردامنه و چند روزه آنان در پيرامون دانشگاه تهران توجه جهانی را برانگيخت و میرفت که مردم را نيز اندک اندک به ميدان بکشاند. ولايت فقيه به لرزه افتاده بود و دستور میداد کاری به دانشجويانی که عکسهایش را میسوزاندند نداشته باشند. همه چيز بسته به دوم خرداديها و خاتمی پيشاپيش آنها بود؛ اگر آنها پای پيش گذاشته بودند احتمال زياد میرفت که مبارزه برسر اصلاحات که از سه سالی پيش از آن درگرفته بود يکسره شود. دانشجويان مصمم و مردم آماده بودند، همه به انتظار رهبر جنبش اصلاحی که تا آن زمان در مبارزهاش پيشرفتهائی کرده بود. آن لحظهای بود که میتوانست پاسخ نهائی را به پرسشی که از همان برقراری جمهوریاسلامی برسر زبانها بود بدهد: آيا اصلاح در حکومت اسلامی امکان دارد؟
تصميمی که رهبری دوم خرداد در آن لحظه گرفت به اين پرسش پاسخی داد که هر چه از آن گذشت معنایش آشکارتر شد. دوم خرداد در هژده تير، در چشم اصلاحات نگريست و از آنچه ديد به هراس افتاد. پشت کردن خاتمی به دانشجويان ــ تا حد محکوم کردن آنها ــ و گره زدن رياست جمهوریاش به جناح محافظهکار به رهبری خامنهای در آن لحظه تصميمی آنی و زير فشار بحران بالا گيرنده بود ولی از يک اعتقاد ژرفتر بر میخاست. او و دوم خرداديان به اصلاحات، نگرشی اداری داشتند؛ آمده بودند به پارهای زيادهرويها پايان دهند و کاستیهائی را برطرف کنند. مشکلی که تا آن زمان کوشيده بودند نديده بگيرند آن بود که اصلاح حکومت اسلامی نه تنها به ريشهکن کردن سودهای پاگيری که با ميلياردها پول و اسلحهء پاسداران نگهداری میشد و شبکهاش را چون تار عنکبوت بر سراسر جامعه و دستگاه حکومتی تنيده بود، بلکه به اصلاح در خود اسلام اسلام بستگی میداشت. حکومت اسلامی همهاش بازتابندهء نوع افرادی نيست که آن را میگردانند (و میبايد سخت در تاريخ ايران گشت تا گروهی قابل مقايسه با آنان يافت شود.) بخشی از کاراکتر يک حکومت اسلامی ناچار به پسوند اسلامی آن مربوط میشود. اصلاح حکومت به اصلاح مذهب بستگی میيابد که کاری درباره اش نمیتوان کرد و به همين جاها میکشد. بیدگرگونی کلی که جز نامی از حکومت اسلامی نگذارد، از اصلاح سخنی نمیتوان گفت. دانشجويان اين را دريافته بودند و اصلاح به معنی دگرگونی رژيم میخواستند. خاتمی نيز سرانجام موضوع را دريافت و در برابر دانشجويان ايستاد.
از آن سال زنده نگهداشتن روحيهء هژده تير، مهمترين دلمشغولی رهبران دانشجوئی، و دانشگاه، مهمترين جبهه نبرد ميان نيروهای آزادی و ترقی با رژيم اسلامی بوده است. دانشجويان به بحث ميان خود روی آوردند. يک تخمين، شماره نشريات دانشجوئی را در ايران دو هزار برآورد میکند. در حالی که رژيم با ترور قضائی (زندانی کردن دانشجويان و کيفرهای سخت و بیتناسب،) با خريدن و نفاق انداختن، و با پرکردن دانشگاهها از ماموران دانشجونما میکوشيد جنبش دانشجوئی را خفه کند، دانشجويان در ارزيابی خود از ايران و از پيکاری که درگيرش بودند به نتايج درست رسيدند و پردهء توهمات را دريدند. جمهوریاسلامی قابل اصلاح نيست و میبايد برود. آنها رهبران خود را يافتند که بيشترشان در زنداناند. اين رهبران به دليل رفتن به قلب مسئله و بريدن از دوم خرداد و به دليل جسارت و از خودگذشتگی خود، به آنچه نيروی سوم نام گرفت حرکت لازم را دادند. جامعهای که از رژيم بيزار، و از اصلاحطلبان اسلامی نااميد شده بود، صدا و راستای خود را در مردانی مانند طبرزدی يافت که بزودی به همراهان ديگرش، گنجی و باقی و آغاجری و محمدیها و باطبی و ديگران در زندان پيوست.
جنبش دانشجوئی نارو خورده، ضربه ديده، زخمی، و بيسر شده بود ولی از پا نيفتاد. نيروی سوم که از اين جنبش برآمد به نوبهء خود به زنده ماندن آن کمک کرد. دانشجويان مطمئن بودند که تودههای بزرگ ايرانيان مانند آنها فکر میکنند. اين رژيم میبايد برود. از آن پس آنچه میماند بهانهای بود که رژيم با محکوم کردن آغاجری به مرگ، فراهم آورد. تظاهرات چهارده روزهء دانشجوئی که پس از آن روی داد برای دفاع از آغاجری بود که به پيروزی هم رسيد . او را از خکم اعدام رهانيد، ولی دامنهء تظاهرات فراتر برده شد و همهء جمهوریاسلامی را نفی کرد. از اين مهمتر برای نخستين بار هزاران تن از غير دانشجويان، از طبقهء متوسطی که دژ مخالفت آشتی ناپذير با جمهوریاسلامی است، به دانشچويان پيوستند. يادبود فروهرها، در پنجمين سالروز مرگ قهرمانانهء آنان، بهانهای برای تظاهرات ضد رژيم گرديد که با خشونت درهم شکسته شد ولی نشان داد که جريان زيرين جامعه رو به کجا دارد و گرمایش چه اندازه به نقطهء جوش نزديک میشود.
* * *
جبههء دوم خرداد از اين تظاهرات دانشجوئی نيز مانند هژده تير تا جائی که توانست برای مقاصد جناحی بهرهبرداری کرد و آنجا که خطر را برای نظام، برای مافيائی که دوم خرداد را در خدمت روابط عمومی خود گرفته است، نزديک ديد باز به خامنهای پيوست. رهبر جبهه که هرچه میگذرد فضيلتهای ملی-مذهبی را بيشتر نشان میدهد، نه تنها پس از سرکوبی تظاهرات سالروز فروهرها در کرنش به مقام رهبری به رکوردهای تازه دست يافت، بلکه اوباش بسيجی را پيشاهنگ علم و کارائی و پيشرفت توصيف کرد ــ که از سوی مدافع گفتگوی تمدنها هيچ شگفتی برنمیانگيزد. او خواستار تقويت چاقوکشانی شد که کارشان برهم زدن تظاهرات مردمی، و لت و کوب دانشجويان است و لکهء خون آنان را به دست دارند، زيرا گويا امنيت کشور را تقويت خواهد کرد، و با تاکيد اينکه بسيجيان به گرايش ويژهای بستگی ندارند و حملهشان به مردم از تاييد همهء گرايشها در رژيم برخوردار بوده است، مسئوليت حملهء آنان را به مردم مستقيما بر عهده گرفت. از اين پس چه کسی میتواند ميان دوم خرداد و بسيج، تفاوت و حتا فاصله بگذارد؟
بهرهبرداری جناحی از تظاهرات دانشجويان به دستورکار agenda دوم خرداد بر میگردد. روبرو با سرخوردگی عمومی و پائين افتادن اعتبار خود، سران دوم خرداد در مجلس که میدانند ديگر از مردم نمیتوانند انتظار رای دادن دشته باشند، به خاتمی فشار آوردهاند که دست کم "ژست" مقاومت و مبارزه به خود بگيرد. گفتگوها دربارهء بيرون رفتن از حکومت (به زبان خودشان حاکميت) که از چندی پيش بر سر زبانهاشان بود البته جز گفتگوی پراکندهای نبود. دوم خرداديان بيش از آن آلوده شدهاند که دست از ظواهر قدرت و مقامات سياسی بردارند ــ اسباب قدرت در دست هر که میخواهد باشد. فشار برای کنارهگيری از رياست جمهوری به همان ترتيب به جائی نرسيد. رئيس جمهوری آماده است تا هر جا پائين برود ولی کنار نخواهد رفت. او میخواهد اين دو سال و نيمه را نيز به صورتی بسر آورد. تنها چارهای که به نظر رسيده به راه انداختن نمايشی است که احساس مبارزه و مقاومت بدهد و نه تنها چندگاهی، هرچه درازتر بهتر، زمان بخرد بلکه پيروزی و شکست در آن نيز تفاوت زيادی در اصل موضوع نداشته باشد. همهء محاسبات در اين بازی بر روی اثری است که بر افکار عمومی خواهد بخشيد.
تظاهرات دانشجوئی تا آنجا که "از دست بدر نرود" يعنی دست به هيچ چيز در جمهوریاسلامی نزند، همچنانکه انتخابات، به عنوان يک سلاح تاکتيکی به کار جبههء مشارکت میآيد؛ وسيلهای است برای فشار آوردن و امتيازاتی گرفتن. ولی اگر قرار باشد دانشجويان خودشان هم خواستهائی داشته باشند و مثلا آزادی بخواهند، دوم خرداد و جبههء مشارکت نخست فراخوان آرامش میدهند؛ آنگاه تظاهر کنندگان را از حالت فوقالعاده و سختگيری جناح ديگر میترسانند؛ و اگر باز آرامش برقرار نشد آنها را محکوم میکنند و با سرکوبگران همصدا میشوند. دانشجويان در سه سالهء گذشته دست کم سه بار اين تجربه را داشتهاند.
لايحههای افزايش اختيارات رئيس جمهوری (در جلوگيری از زيرپا گذاشتن قانون اساسی، و محدود کردن نظارت استصوابی شورای نگهبان، که رئيس جمهوری به مجلس داد در اجرای اين نمايش بود. لايحهها اساسا بیمعنی است، چنانکه خواهد آمد، و حتا اگر از شورای نگهبان يا مجمع مصلحت ... هم بگذرند تاثيری در موازنهء نيروها نخواهند کرد. مهمترين تفاوتی که پيدا خواهد شد تضمين نامزدی نمايندگان دورهء کنونی در انتخابات آينده است که اصل ماجراست. اما مگر دوم خرداد در مجلس کنونی اکثريت ندارد و مگر يک دستور رهبر بس نبوده است که از ورود در بحث مثلا قانون مطبوعات خودداری کنند، تهديد به همهپرسی يا کنارهگيری رئيس جمهوری در صورت وتو شدن لايحهها بيش از عناصر تئاتری اين نمايش نيستند. دوم خرداد و رهبرش اگر اهل روياروئی میبودند فرصتهای بسيار با معنیتری را در گذشته از دست نمیدادند ــ فرصتهائی که میتوانست مردم را نيز به ميدان مبارزه بکشاند و شکست مافيای خامنهای ــ رفسنجانی را محتملتر سازد. اما اينهمه برای آن است که مردم به ميدان نيايند. دوم خرداد کمتر از جناح انحصارگر از مردم نمیترسد. ( از اصطلاحات جناح اصلاحگر و انحصارگر میبايد در پرتو تجربهء دو سالهء گذشته دست برداشت. اصطلاحات درستتر، جناح در قدرت و جناح در خدمت است.)
* * *
در نمايشی بودن لايحههای خاتمی بيش از آوردن بخشهائی از سخنرانی بلند آقای باقر پرهام در بنياد اسماعيل خوئی آتلانتا ( تارنمای ايران و جهان، ۲۵ نوامبر ۲٠٠۲) نمیتوان کرد. سخنران، نخست با بررسی قانون اساسی جمهوریاسلامی نشان میدهد که چگونه همه چيز به اختيار رهبر است و "افزايش اختيارات" رياست جمهوری و يکدست دوم خردادی شدن مجلس نيز کمترين تاثيری بر نظام ولايت فقيه نخواهد داشت، و آنگاه به لايحهها میپردازد:
"آقای خاتمی چه میگوید که میخواهد اختيارات بگيرد؛ اختياراتی مخالف قانون اساسی و نظام سياسی کشور؟ برای يک لحظه خوش بين باشيم و فرض را بر اين بگذاريم که مراجع اصلی نظام استبدادی در ايران ... زير فشار داخلی و بينالمللی مصلحت خود را در اين ببيند که از پافشاری بر نظارت استصوابی که مستندی در قانون اساسی ندارد دست بردارند ... نتيجه چه خواهد شد؟ آيا غير از اين است که در انتخابات آينده مجلس شورای اسلامی ... نمايندگان مردم اکثريتی قويتر يا حتی نزديک به اتفاق آراء مجلس خواهند داشت؟ ولی حتی اگر چنين شود آيا اين امر به معنای لغو استبداد دينی و آزادی عمل کامل نمايندگان مردم در ايران است؟ پاسخ اين سوآل منفی است. زيرا اولا مجلس به تصريح مواد قانون اساسی قادر به گذراندن قوانينی بر اساس اراده ملت نيست و محکوم به قانونگذاری در چارچوب شريعت است، در ثانی، مقام رهبری، شورای نگهبان، و مجمع تشخيص ... و سپاه پاسداران و حتی ارتش و نيروهای انتظامی مطابق قانون اساسی کشور برای اين بوجود آمدهاند که پاسدار قانونگذاری در چارچوب شريعت اسلام باشند و از خلاف اين مساله جلوگيری کنند.
"اشکال کار آقای خاتمی اين بود که ... مردمسالاری دينی خود را جدی گرفت و تصور کرد چنين چيزی براستی در قالب بينش سياسی ولايت فقيه میگنجد. اکنون پس از ۶ سال میبيند نمیگنجد و دو تا سه سال هم به پايان کار دورهء دوم رياست جمهوریاش که با آن همه وعدهها به مردم همراه بود باقی مانده است. خوب، چه کار کند که اين دو سه سال هم به خوبی و خوشی بگذرد و خشم سربازان گمنام امام زمان را نيز ــ که منطق بيرحم گلوله را به نزديکترين مشاورش خالی کرده بودند ــ عليه خود بر نينگيزد. طبيعی است که ايشان خيال کند اگر طرحی برای رد نظارت استصوابی، و مانند اينها بدهد بالاخره فرجهای است. تا اينگونه طرحها به سرانجامی برسد يا نرسد، که مرده و که زنده؟ دو سه سال باقيمانده هم تمام شده است و ايشان جای خود را به ديگری خواهد داد. و خيالاش هم راحت است که زور خود را زده است و چيزی به کسی بدهکار نيست."
اين فرض را که لايحهها از تصويب بگذرند میتوان فراتر برد و باز بهمان نتيجه رسيد. گيريم نظارت استصوابی برداشته شود و رئيس جمهوری اختيار يابد که از قانون اساسی نگهداری کند؛ و گيريم که شورای نگهبان که برخلاف قانون اساسی چنين نظارتی را برخود گرفته است به قانون مجلس تسليم شود ــ که نخواهد شد ــ و گيريم رئيس جمهوری به اعتبار رای مجلس بتواند از زيرپا گذاشتن قانون اساسی جلوگيری کند ــ که اگر بشود قانون اساسی را به اين سادگی زيرپاگذاشت، سرنوشت قانون مجلس معلوم است. اما گذشته از اشکالاتی که خود قانون اساسی پيش میآورد و آقای پرهام اشاره کرده است، مشکل ادارهء کشور بر جای خود خواهد بود. تا اينجا همه کشمکشها برسر اين است که جناح در خدمت، چه اندازه جلو رد شدن خود را در انتخابات آينده ــ هم از سوی شورای نگهبان و هم مردم ــ بگيرد. ولی مردم مسائل ديگری هم دارند؛ و فساد و انحصار هم هست؛ و چنگالی که مافيای جناح درقدرت بر منابع مالی و ماشين زورگوئی انداخته است و نمیگذارد هيچ کاری پيش برود.
دوم خرداد که پس از همان نخستين برخورد با سرسختی مافيا به خدمت آن درآمد، و پس از پیبردن به ژرفای خواستهای مردم و جنبش دانشجوئی در پياپيش آنان، به مردم پشت کرد، همه در بازی روابط عمومی خود گرم است و از ياد میبرد که خواست اصلاح و دگرگونی از جای ديگری میآيد و ربطی به صفبنديهای درونی رژيم ندارد. مشکل مردم اين نيست که خاتمی چه اندازه اختيار بگيرد؛ مشکلشان آن است که حکومت برای کشور چه میکند؟ دوم خرداديان در امتيازات حکومتی انبار شدهاند و تکهای هم از گوشت قربانی به آنها میرسد. هم پالکیهاشان نيز در بيرون بهر زندگی که دارند خو کردهاند و بيخبر از درد مردم ــ همان گوشت قربانی ــ پياپی نسخههای سازشکاری برای دراز کردن عمر جمهوریاسلامی میدهند.
* * *
برای پيشبرد اصلاحات از همان آغاز چارهای جز روی آوردن به مردم نمیبود. جنبش اصلاحی که نام دوم خرداد گرفت بايست استراتژی و تاکتيکهای خود را نيز از دوم خرداد میگرفت. ويژگی اين جنبش نه در روز رایگيری که در ابعاد آن بود. دوم خرداد از رای دادن توده گير مردم آغاز شد؛ از هنگامی که عامل مردمی، عامل خيابان، وارد شد. دوم خرداد نام يک گروه سياست پيشهء يک آب شستهتر از مافيا نبود؛ بلکه دورهء تازهای در تاريخ جمهوریاسلامی آغاز کرد که اساسا از نظر ورود عامل مردمی در سياست با دورههای پيشين ــ سنگ شدگی پس از آن بهار خونين "آزادی ــ" و سالهای خونبار بساز و بفروشی ــ تفاوت داشت. دوم خرداديان تا دو سالی اين تمايز را دريافته بودند و استراتژی مشارکت که وزارتهای ارشاد و کشور پيش میبردند برای نيرو دادن به جامعهء مدنی بود که وزنهء متقابلی در برابر مافيا شود. روزنامههای فراوان و نسبتا آزاد ( ميدانی برای نشان دادن استعداد يک نسل تازهء روزنامهنگاران که از پيشينيان خود بسيار بهتر شدهاند،) انجمنها و گروههای سياسی، بويژه در دانشگاهها که پروانهء فعاليت گرفتند، انتخابات شوراهای شهر و روستا و انتخابات خود مجلس (که با ريختن آبروی رفسنجانی بزرگترين خدمت خود را کرد و سردار دزدسالاران را از فرايند انتخاباتی بيرون برد) همه در راستای اين استراتژی میبود. رسواکردن وزارت اطلاعات و امنيت در پروندهء آدمکشیهای زنجيرهای بخش ديگری از استراتژی نيرو بخشی به مردم بشمار میرفت. برداشته شدن تهديد هر روزهء کشته و سر به نيست شدن، به روشنفکران امکان فعاليت بيشتر و آشکارتر میداد. (ترور قضائی که جای آدمکشی زنجيرهای را گرفته است با همه خشونت و بيقانونی به پای آن نمیرسد.)
اينکه يک نهيب مافيا برای وارونگی اين استراتزی کفايت کرد و سياست پيشگان از دوم خرداد به نام آن، و از عامل مردمی به کشاندنشان به حوزههای رایگيری بسنده کردند، گناه مردم نبود که تا پايان از پشتيبانی کم نياوردند. آنها برای نگهداری امتيازات خود اصلاحات را فدا کردند و بجای روی آوردن به مردم به چانهزنی هاشان در محافل و راهروهای قدرت بازگشتند. دوم خرداد از آن هنگام بیمعنی شد که از پشتيبانی مردمی هراسيد. اصلاح در چهارچوب جمهوریاسلامی امکان نمیداشت و اين را هر کس میدانست. برای اصلاحات میبايد از چهارچوب بيرون رفت و از مردم ياری گرفت. سران دوم خرداد بر عکس، سه سال است مردم را از خود بيگانه کردهاند تا در آن محافل و راهروها جائی داشته باشند. نتيجهء ناگزير، بيرون رفتن مردم از به اصطلاح جنبش اصلاحی بوده است.
دوم خرداد به مردم فرصت داد که به ميدان بيايند و همين بس بوده است. رفتار بعدی آن اهميت ندارد. خدمت ديگرش آن بوده که پريشيدگی دستگاه حکومتاسلامی را به حالت کنونی فلج در انتظار فروپاشی، رسانده است. اين را نه دوم خرداديان میخواستند نه شريکان پر قدرتترشان. کسی از بابت اين خدمتها به سران دوم خردادی بدهی ندارد. آنها از راه خودشان خواستند جلو سرنگونی نظامی را که جز سرنگونی راهی ندارد بگيرند. اينک مردم بطور قطع از توهم اصلاح رژيم اسلامی بدر آمدهاند که خدمت ناخواستهء ديگر دوم خرداد است ــ آخرين خدمت آن. جنبش اصلاحی جای خود را به جنبش براندازی از راه نافرمانی مدنی و برای برگزاری همهپرسی داده است، اما نه همه پرسی سازشکاران دوم خردادی که يک ترفند روابط عمومی به قصد اصلاحات آرايشی است. شورش و تظاهرات و اعتصابات، نافرمانی مدنی در معنای درست آن، سلاحهای اين پيکار است و از چندی پيش روزی نمیگذرد که در گوشهای از ايران آشوب و تظاهرات و اعتصابی نباشد.
مهمتر از همه دانشجويان، ديگر رها نمیکنند. سلسهء تظاهرات درازتر میشود و از تهران به شهرهای بزرگ و کوچک میرسد. لحن اعلاميهها شديدتر است و" رهبر اوباش" هدف مستقيم حملات شده است. جمعيت ۶,١ ميليونی دانشگاههای ايران به اندازهء کافی جوان بجان آمدهء آمادهء خيزش دارد و بسيجيان "پيشتاز علم و کارائی" خاتمی از عهدهء آنان برنخواهند آمد. رهبران دانشجوئی پرشمار شدهاند و به صف درخشان مبارزانی میپيوندند که پايان مذهب در سياست ايران و پايان صد و بيست سالهء بیشکوه گرايش ملی مذهبی را اعلام میدارند. بخش بزرگی از چپ و "مليون" میبايد در اين موج عرفيگرائی که جامعه را برداشته است، ناقوس مرگ خود را بشنود ــ اگر نخواهد خود را از گرايشی که نه گذشتهای دارد که به آن بنازد و نه آيندهای که به آن اميدوار باشد جدا کند. ملی مذهبیها اين بخش طيف سياسی ايران را با خود بزير عبای خمينی کشيدند، به کارگزاران تاراجگر و جنايتکار پيوند دادند، و اکنون در گلزار quagmire دوم خرداد نگهداشتهاند. ملی مذهبی، بُنبست ديرپای انديشهء سياسی ايران است و اکنون همراه جمهوریاسلامی رو به زوال میرود.
نيروی مخالفی که بخواهد آيندهء ايران را بسازد میبايد در گنجیها و طبرزديها و همفکران بيشمارشان متحدان خود را بيابد. اين مبارزه بيرون و درون ندارد. میبايد به دفاع از انديشه برخاست، از اين مردان، از همه کسانی که سينههای خود را سپر مردم کردهاند، پشتيبانی کرد. شيوهء گزينشی پارهای گروهها که تنها همفکران خود را در ميان قربانيان سرکوبگری، شايستهء دفاع میدانند از بدترين نشانههای دورافتادگی از واقعيات ايران است. آن جامعهء جوشنده، دريای موجزنی که پياپی لاشههای گرايشها و ديدگاهها و شيوههای مرده را دور میاندازد و خود را از آنها میپالايد، به فرزندان با شهامت و روشنرای خود زنده است.