جامعه پویا با سرعت دگرگشتهایش شناخته مىشود، چه در زمینههاى مادى و چه در گفتمانها. گفتمان discourse در اینجا به معنى مجموعه ایدههاى مسلط بر بحث سیاسى آمده است و نیازى به تأكید بر اهمیت آن در شكل دادن به فرهنگ و سیاست یك جامعه نیست. ایران كه تا دهههاى پایانى سده نوزدهم جامعهاى ایستا بود از آن زمان در برخوردهاى روزافزونش با اروپا اندك اندك آغاز كرد از ركود سدهها بدر آید. از آن دههها تا امروز چهار گفتمان را مىتوان باز شناخت كه كمابیش با چهار نسل ایرانیان صد و اند ساله گذشته مطابق است، اگر دوران هر نسل را بیست و پنج تا سى سال بگیریم. (نسل چهارم در كار یافتن گفتمان متفاوت خویش است.) نیاز به گفتن ندارد كه زندگى فعال افراد معمولا بیش از دوران یك نسل را مىپوشاند و در هر دوران، زندگى افرادى از دو یا سه نسل بر هم مىافتد. نسل اول نسل جنبش مشروطهخواهى بود و گفتمان آن را یك تاریخنگار آن جنبش در «اندیشه آزادى و ترقى» خلاصه كرده است. نسل جنبش مشروطه به جامعه ایرانى بویه پیشرفت را از روى نمونه اروپائى داد كه دیگر با همه افت و خیزها هرگز رهایش نكرد: ساختن یك دولت مدرن با نهادها و روابط قانونى؛ بهم بستن تكه پارههاى میهن و برانگیختن سربلندى ملى؛ آزاد شدن از استبداد سلطنتى، آشفتگى خانخانى و ارتجاع آخوندى؛ گسستن زنجیر سُنتها از دست و پاى زنان؛ رهانیدن تودهها از شرایط زندگى قرون وسطائى؛ پیوستن به كاروان علم و معرفت امروزى. گفتمان آن نسل اول با آنكه در رعایت مذهب و جایگاه آن در سیاست و جامعه دنباله گذشته هزارهاى مىبود آشكارا با نسلهاى پیشین تفاوت داشت؛ گسست نمایانى با ابعاد تاریخى و دورانساز بود و جامعه را چنان از پایههایش تكان داد كه دیگر برگشت پذیر نبود. آن نسل در بقایایش تا پادشاهى محمدرضا شاه كشید و گروه بزرگى از مدیران و رهبران را به ملت داد كه تاریخ صدها ساله به خود ندیده بود. نسل دوم در پادشاهى رضا شاه بالید و نخستین نسل ایرانى بود كه توانست در خود ایران براى زندگى در یك جامعه امروزى و اداره آن پرورش یابد. گفتمان آن اساسا دنباله نسل اول بود ولى در جاهاى مهمى از آن جدا مىشد. تأكید بیشتر بر ناسیونالیسم ایرانى، دورى گرفتن از مذهب در سیاست، و یك رگه نیرومند اقتدارگرائى كه به بىاعتقادى به دمكراسى دست كم در شرایط ایران انجامید ویژگیهاى گفتمان آن نسل بود. اندیشه آزادى و ترقى در نزد آن به ترقى به بهاى آزادى دگرگشت یافت. ولى نسل رضا شاهى در همان نخستین مرحله به زلزله جنگ دچار شد كه سیر عادى جامعه را متوقف كرد و در خود آن نسل شكافى انداخت كه گذر شصت سال نتوانسته است برطرف سازد. سالهاى جنگ نه تنها برنامه نوسازندگى modernization جامعه و پایهریزى زیر ساختهاى یك كشور امروزى را متوقف كرد و نگذاشت معناى آن اصلاحات، بیشتر و بهتر فهمیده شود، تردیدهاى جدى درباره خود آن طرح نوسازندگى پدید آورد و اولویتهاى ملى را تغییر داد. شكست سیاست خارجى رضا شاه به سرتاسر دوران استثنائى فرمانروائیش افكنده شد و تنگناهاى روزافزون مدیریت یك تنه او را بیش از اندازه بزرگ گردانید. نارنجك جنگ، گفتمان نسل دوم را تكه تكه كرد.؛ دیگر از یك گفتمان نمىشد سخن گفت وضعى كه به گفتمان نسل سوم نیز كشید. بخش بزرگى از نسل دوم بر ضد گفتمان رضا شاهى برخاست، چه در صورت مذهبى ارتجاعى خونخوار خود، و چه در راه رشد غیر سرمایهدارى با هدف و به بهاى تجزیه ایران و بردنش به پشت پرده آهنین، و چه در بهترین صورتش ناسیونال دمكراتهاى مصدقى كه همه چیز را در مبارزه ضد استعمارى و پاك كردن حساب با رضا شاه خلاصه كردند. آنها به تك محصولى شدن اقتصاد ایران (نفت) از پس از سوم شهریور و اشغال ایران مىتاختند ولى سیاست ایران را تك موضوعى (نفت) ساختند. مصدقیها ضمنا نمونهاى از دمكراتهاى غیر لیبرال بودند. ولى آن بخش نسل دوم كه به نوسازندگى غیر دمكرات گفتمان رضا شاهى وفادار مانده بود آن اندازه كشید كه فرهنگ و زیر ساخت اقتصادى و اجتماعى ایران را در گردباد دگرگونى اندازد و آن را به پایهاى برساند كه چند سالى بیشتر به مرحله زمین كند takeoff فاصله نداشته باشد. ناسیونالیسم و ترقیخواهى عناصر مسلط آن گفتمان ماند و سرانجام به آن درجه از استقلال نیز رسید كه صنعت نفت ایرانى شد و امنیت ملى ایران را بر پایه همكارى با امریكا و نه به عنوان یك دولت دست نشانده به درجهاى كه پیش و پس از آن نبود تامین كرد. اما آن استقلالى بود كه خود رهبرى سیاسى حقیقتا باور نداشت و در غلبه پارانویا و شكست پذیرى، از تصور باطل اینكه امریكا پشت ناآرامیهاى سال ۱۳۵۷ / 1978 است به تسلیم و هزیمت افتاد. گفتمان نسل سوم كه به سالهاى محمدرضا شاه بر مىگردد امتداد نسل دوم بود در صورت افراطىتر آن. در جنگلى از مكتبهاى فكرى، تنها وجه مشترك، سازشناپذیرى مىبود كه در جاهائى به رویاروئى مرگ و زندگى مىرسید. اگر در گفتمان نسل دوم هنوز توسعه و رسیدن به اروپا غلبه داشت، نسل سوم در بخش پیروزمند خود از آن روى برتافت و غربستیزى و انقلابیگرى جهان سومى و شهادت طلبى شیعى-ماركسیستى را در تركیبى كه حق اختراعش به همان نسل سوم بر مىگردد جاى آن گذاشت. بازگشت به مذهب كه در نسل دوم و پس از جنگ آغاز شده بود در این دوره بالا گرفت. اگر پیش از آن بهرهبردارى ریاكارانه از مذهب چه در گروه حاكم و چه در مخالفان دست بالا را داشت اكنون شیفتگى روزافزون به نمادهاى مذهبى در نزد سران روشنفكرى، دیگر نه خبر از عوامفریبى بلكه عوامزدگى محض مىداد. سرامدان فرهنگى در تلاش براى همانندى به تودهها، چنانكه آنها را تصور مىكردند، نه تنها قدرت سیاسى بلكه آینده بهتر میهن را مىجستند. گفتمان نسل سوم در واپسنگرى و مرگ اندیشى و سترونى خود پیروزى بر گفتمان نسل جنبش مشروطه بود و شكستى را كه نشانههایش در همان نسل دوم پدیدار شده بود كامل كرد. انقلاب اسلامى فرازى بود كه آن نسل مىجست و به آن رسید. به رهبرى شخصیتهاى فوق بشرى و مقدسان، انتقام هفت دهه غربگرائى؛ دور افتادن از اصل؛ و اصلاحات وارداتى گرفته شد. دیگر بالاتر از آن نمىشد خواست و چنانكه زود آشكار شد پائینتر از آن نمىشد رفت. گفتمان سیاسى در ایران به چنان ورطهاى افتاده بود كه ناچار بایست راه بالا مىگرفت. *** نسل سوم با انقلابى كه فرا آورد و قربانى آن شد به ناچار بزرگترین مسئولیت را در برابر تاریخ و مردم ایران دارد. زنان و مردانى كه در بهترین دوران تاریخ چند صد ساله ایران از نظر امكانات پرورش یافتند و بدترین سرنوشت را براى خود و كشور رقم زدند این بدهى را اگر نه به آیندگان، دست كم به خود دارند كه دستى به جبران برآورند. موضوع این نیست كه كسانى خوب و دیگران بد بودهاند. همه خودشان را خوب و بهتر مىدانند و ثابت كردن این كه خوب و بد چه كسانى بودهاند به جائى نخواهد رسید. موضوع، یك نسل ایرانیان است كه داشت بهترین را مىساخت و سر از بدترین درآورد. این نسل یك ربع قرن فرصت براى جبران داشته است و با آن چه كرده است؟ پاسخ را مىباید در آثار و فعالیتهاى نمایندگانى از این نسل جستجو كرد كه در شمار برندگان انقلاب نیستند و از كمترینه آزادى برخوردار بودهاند. برندگان، این سالها را در سازندگى نظام ولایت فقیه كه دیگر زیر نظر مستقیم امام زمان كار مىكند سپرى كردهاند. آنها اگر هم جبرانى بدهكار بودهاند ناچیز كردن میوههاى هفت دهه تلاش براى وارد كردن ایران به جهان امروز بوده است كه با جدیت در كار آناند. بازندگان در تودههاى بزرگ خود هستند كه انگیزه هر روزى براى درآوردن چیز با ارزشى از زندگیهاى تباه شده خود داشتهاند. از آنها چه چیز با ارزشى درآمده است؟ آیا نسلى كه دههها و سالهاى پایانى خود را مىگذراند تنها به این شناخته خواهد شد كه خود را از یك دوره دشوار كه با همه بدیهایش مىتوانست بهتر شود به یك فاجعه تاریخى انداخت؟ یك نگاه به منظره كلى (و استثناها فراوانند) نگرنده را به این نتیجه تاسفآور مىرساند كه نسل سوم، نسل انقلاب، برروی هم رأى به بركنارى خود داده است. پس از بیست و پنج سال جنگ بر سر گذشته و توجیه و تبرئه خود و محكوم شمردن دیگران، كار نمایانى از این نسل، بیشتر آنچه از آن زنده است، انتظار نمىتوان داشت. بیشتر نمایندگان این نسل اشتباهات خود را پیراهنى نمىدانند كه مىتوان از تن در آورد و عوض كرد. آنان ترجیح مىدهند خود را در كفن اشتباهاتشان بپیچند. جهان همان باید باشد كه زمانى براى آنان بوده است. مهمترین وظیفه آنها در زندگى نشان دادن حقانیت خودشان و محكومیت مخالفان و دشمنانى است كه ایران و آنها را به چنین هیأت غمانگیزى درآوردهاند. آنها نیز به شیوه خود در پى جبراناند ولى جبران به صورت انتقامجوئى از گذشته، گذشتهاى كه گوئى بىهیچ مداخله آنها روى داده است. اما مسئله ایران آشكارا موضوعاتى نیست كه بیشتر انرژى این نسل در آن رفته است. آن هشتاد درصد جمعیت كه گذشته نسل سوم را نزیسته است نمىتواند حساسیت بیمارگونه بسیارى از نمایندگان نسل پیش از خود را به نامها و روزها و رویدادهاى دوردست دریابد. هنگامى كه د ربرابر واقعیتى به زنندگى جمهورى اسلامى هنوز بحث بر سر هشتاد سال و پنجاه سال پیش است و اینكه گناه انقلاب به گردن چه گروه و گرایشهائى بود چارهاى نیست كه نگاه از این نسل به نسل چهارم، نسلى كه دستى در انقلاب و پیش از آن نداشته است یا جوانتر از آن بوده است كه مسئول آن دورهها باشد، بیفتد. اگر تا كنون میدان در دست نسل انقلاب بود و گزیرى از كاركردن با و بر روى آن نمىماند اكنون دهها میلیون ایرانى، زمین سیاست را بر چند میلیون بازماندگان دورهاى كه حتا نمىتواند سرش را از گریبان خویش بردارد تنگ مىكنند. ما لازم نیست خود را در عوالم سترون مردمانى كه در یك دوره تاریخى یخ زدهاند گرفتار كنیم. مىتوان گذشتهاى را كه همه چیزشان است به آنان واگذاشت كه هر چه مىخواهند با آن بكنند (بررسى گذشته و آموختن از آن چیز دیگرى است و بویژه براى نا آشنایان لازم است.) اكنون مىتوان با آرزوها و اندیشهها و مبارزات مردمى دمساز شد كه شصت در صدشان پس از انقلاب به جهان آمدهاند و هر روزشان چالشى است. این نسل تازه در ایران در یك فضاى انباشته مذهبى بزرگ شده است و رویكرد attitude به مذهب مهمترین عامل در شكل دادن شخصیت سیاسى آن بوده است. جدائى بزرگش از گفتمان نسل سوم به همان برمىگردد. پس از یك دوره شستشو در آل احمد و شریعتى و بازرگان و مطهرى و خمینى و اكنون جنتى، واكنش روزافزون این نسل، گریز است؛ گریز از هرچه مذهب در سیاست، و پیچیدن مذهب در آنچه به خواستهایش نزدیكتر است كه همان است كه خمینى هم مىكرد؛ ولى در نزد بخشهائى از این نسل تازه تا گریز كامل هم كشیده است. چنین واكنش رادیكالى به مسئله مذهب در جامعه در تضاد با گفتمان پیشین و بازگشتى به عرفیگرائى نسل اول و دوم است كه در زمینه آزادى و ترقى نیز روى داده است. گفتمان نسل چهارم به صورتى روزافزون، آزادى و ترقى در باززائى سده بیست و یكمى آن است. جامعه ایرانى پس از چهل سالى بیراهه رفتن بار دیگر رخ بسوى تجدد مىنهد؛ این بار تجدد در صورت جنبش مشروطه و نه رضا شاهى آن كه اسبابش نیز فراهم نیست. در این بازگشت ضرورتى است. طرح ناتمام مدرن كردن ایران را باز مىباید از سر گرفت، با دستى كه تواناتر شده است و چشمى كه بلندتر مىبیند. بازرگان و شریعتى هنوز در پارهاى محافل روشنفكرى در ایران به زندگى خود ادامه مىدهند ولى هر نسلى كفنپوشان اشتباهات خود را دارد. كسانى صرفا نمىتوانند از قالبهاى ذهنى خود بدرآیند. این روشنفكران چنانكه بسیار پیش مىآید به عقل سلیمى كه تودهها را به راه درست مىاندازد اجازه مداخله در نظریه بافىهاى خود نمىدهند. آن تودهها به عقل سلیم دریافتهاند كه از بازرگان و شریعتى تا مطهرى و خمینى و مشكینى راه مستقیم كوتاهى بیش نیست. آنها خود مىدانند با اسلام چگونه راه بیایند و نیازى به شریعتى و مانندهایش ندارند. براى آن محافل روشنفكرى آویختن در بازرگان و شریعتى واپسین خط دفاعى است؛ توجیهى است بر اینكه چرا به چنین لجنزارى افتادهاند: اسلام همهاش خمینى و مشكینى نیست. ولى اگر مىباید مانند بازرگان شریعت را «میزان» قرار داد و ایران دوستى و پیشرفت و آزادى و حقوق بشر را از دل اسلام بیرون كشید؛ یا مانند شریعتى با استناد به روایات، و جامعه شناسى بر پایه ریشه شناسى واژههاى عربى، و بت سازى فاطمه، به نوع غیر آخوندى اسلام انقلابى و فاشیسم اسلامى (نوع شاگردانش مجاهدین خلق) رسید، نتیجه همین است. گفتگوى این كسان همه بر گرد خوانشهاى (قرائت) گوناگون از یك سلسله متنهاست و گرفتارىشان از همان جا آغاز مىشود. اگر خوانش است كه اصلیت دارد هر خوانشى از قرآن و سُنت مىتوان داشت. مىگویند خوانشها را با عقل و مقتضاى زمان مىباید سنجید. در آن صورت چرا اصلا عقل و تجربه را میزان قرار ندهیم و با زمان تا سدهاى كه در آن زندگى مىكنیم پیش نیائیم، همان كه اروپائیان كردند و نتیجهاش را مىبینیم؟ اصلا از «میزان» و خوانش مىباید بیرون رفت. چرا مىباید در هر گام بیهوده مقاومت كرد و رستگارى ملت را عقب انداخت؟ اسلام در سیاست دیگر چه نمایشى مانده است بدهد؟ چه اندازه مىباید در ناسخ و منسوخهاى متون مقدس سرگردان ماند و دست به دامن مجتهد و روشنفكر مذهبى شد؟ *** یك سفر سیاسى سه چهار هفتهاى فرصتى براى گفت و شنود و آشنائى با پارهاى سیاسیكاران politicos تبعیدى فراهم كرد، محافلى در اینجا و آنجا كه در این سالها شوق پرداختن به امر عمومى را زنده نگه داشتهاند. اینان روشنفكرانى هستند كه سى سال پیش گفتمان مسلط را نمایندگى مىكردند و تلخكامترین بازندگاناند زیرا نه یكبار و دو بار، و نه تنها از دشمن، شكست خوردهاند و اگر نیك بنگرند زندگىشان را هزینه ناكامى خود كردهاند. زنان و مردانى هستند كه بر خلاف هماوردان پیشین و هم تبعیدىهاى كنونى خود در طیف سلطنتطلب به خواندن و آگاهتر شدن نیز رغبتى دارند. این بار پس از دو دههاى تجربههاى از این دست و فاصلهاى بیش از یك سال، دیدارها با انتظار مبهمى همراه بود كه فضاى ذهنى این محافل، اندك چرخشى به سود اوضاع و احوال دگرگون كرده باشد. از همه چیز گذشته ما در نسل سوم مىباید به زمان شهاب آسائى كه بر ما مىگذرد نیز هشیار باشیم. آنچه روى داد برخورد با محافلى بود كه اسیر در كمند گفتمان آشناى خود، همچنان در كار حملهاند حمله به آماجهاى همیشگى هشتاد ساله به این سو. از دفاع دیگر چندان خبرى نیست. دفاع از خود نیز در پوشش حمله صورت مىگیرد. اگر هم كوتاهیهائى رفت تقصیر حكومتى بود كه راه دیگرى جز خودویرانگرى براى بهترین و آگاهترین و مترقىترین مردمان نگذاشت. هنوز به نظر مىرسد بحث در این محافل، صدها و شاید هزاران در مجمع الجزایر پراكنده اجتماعات ایرانى، بیشتر براى پا بر جا شدن در مواضع است تا گشودن دریچههاى تازه؛ كوبیدن جادههاى صد بار كوفته است تا جستجوى مسیرهاى متفاوت. گوئى وظیفه تاریخى این نسل انداختن كشور در كام حجره و حوزه بوده است و كشمكش بر سر آن تا پایان زندگى واپسین نمایندهاش. هر چه هم در دنیا و بر ایران گذشته براى بیرون آمدن از فضاى عاطفى و فكرى آن دورههاى شكست بس نبوده است. اصلاح و دگرگونى دركار نیست؛ مسائل مىباید همراه با طرفهاى كشاكش برطرف شوند. باز همان سخنان و همان كشاكشها بر سر رویدادهاى هزار بار توضیح داده شده و واقعیات هزار بار یادآورى شده. دریغ از ذرهاى آمادگى براى موافقت كردن بر توافق نداشتن و از آنجا به آغازى تازه رسیدن كه به این نسل امكان دهد سهمى در رهائى و بازسازى ایران داشته باشد. بیست و چند سال است همان سخنان و همان خوراكها (محدودیت ذائقه بیش از یك نشانه نمادین بر ركود است.) این تصویر، سراسر نومیدى نیست. بیشتر این زنان و مردان اگر هم آشكارا نگویند در میان خودشان به انتقاد از خود پرداختهاند. همه آنان در برابر مخالفشان مدارائى نشان مىدهند كه هیچ از بهترین مجامع غربى كم ندارد. بسیارى از آنان دوستى در عین مخالفت را كشف كردهاند. حتا اگر هم جز موافق طبع خود نخوانند باز زیستن در فضاى ذهنى كه، برخلاف محافل دیگرى در صف مقابلشان، از خواندن و آموختن بیگانه نیست ممكن است سرانجام به یارىشان بیاید. شاید آهنرباى نسل چهارم ایران آنان را به خود بكشد و از گفتمان پژمرده خودشان بیرون بیاورد. آن گفتمان در جمهورى اسلامى تحقق یافت، نیت انقلابیان هر چه بوده باشد، و دیگر بخت زندگى ندارد. تبعیدیان هر اندازه در آشیانههاى خود احساس آسودگى كنند صداى امواج كوه پیكر نسل چهارم ایران نو را مىشنوند كه بر خاكریزهایشان مىخورد. دمكراسى لیبرال دارد بحث سیاسى مسلط ایران مىشود و نهادهاى خود را لازم دارد و پیش از آن فرهنگ خود را. (از گفتمان گروه حاكم مىباید گذشت كه به مضحكه كشیده است و اثر درمانى آن را بر یك جامعه مذهب زده دست كم نمىباید گرفت.) فرهنگ دمكراسى لیبرال را در سادهترین صورتش با دو واژه مىتوان تعریف كرد: مصالحه compromise و همرائى consensus. به زبان دیگر همگان مىپذیرند كه به هیچ كس همه آنچه مىخواهد نمىرسد. این دو واژه را سرسرى نمىباید گرفت. همه فلسفه اخلاقى روشنرائى enlightenment بریتانیائى و سیصد سال تجربه سیاسى پیشرفتهترین كشورهاى جهان پشت سر آنها قرار دارد. اگر نسل سوم ایران مىخواهد پیش از زوال فیزیكى خود دست كم به جبران گذشتهاش برخیزد چارهاى جز آن نیست كه گفتمان رو به زوال خود را ترك گوید و از بستگىهاى عاطفىاش، شامل مهر و كین، به گذشتههاى نامربوط بكاهد و در دلمشغولىها و اولویتهاى نسلى كه جامعه و سیاست ایران را فرا مىگیرد انباز شود. جدلهاى رایج پهلوانان نسل سوم، فراموش شدنىترین میراث آنهاست، چنانكه خود هم اكنون و پیش از آنكه تاریخ قضاوتش را بكند مىتوانند ببینند. چگونه است كه آنها را، همه، برنده اعلام كنیم و بخواهیم كه پیروزمندانه و از موضع قدرت جبهه مبارزه را تغییر دهند؟ كار شگرفى هست كه كمتر بدان پرداختهایم و آن برپائى دمكراسى لیبرال در ایران است. در صد سال گذشته بسیارى از زیر ساختهاى دمكراسى لیبرال فراهم شد هرچه هم كسانى دیدگانشان را ببندند و تجدد و نوسازندگى را در امیر كبیر منحصر كنند. در این بیست و پنج سال نسل سوم توانست ادب (اتیكت) سیاسى آن را تكامل دهد. اكنون مىتوان به فرهنگ دمكراسى لیبرال پرداخت. مىتوان اندكى، همان سخنان را نگفت حتا اگر اصرار بر همان خوراكها داشته باشند.