• اصلاحطلبی بیبنیاد و نمايشی انحراف اصلی هر پيکار آزادیخواهانه است
• ما متأسفیم که با پشتيبانی بیدریغ و بی توقع از فراخوان رفراندوم کسانی را از پشتيبانی آن بازداشتهایم
•با رياست جمهوری و کابينه تازه، سخن گفتن از اصلاح تدريجی و بی هزينه شوخی زشتی بيش نيست
•دو گرفتاری بزرگ نيروهای مخالف، زيستن در فضای پيش از انقلاب و فضای تبعيديان بوده است
• ما بايد از شخصيتها و نيروهای سياسی درون که در پی تغيير رژيم اسلامی هستند پشتيبانی کنيم ـ هر چه هم با ما اختلاف داشته باشند
امروز میخواهم از اين جمع خودمان، گروهی ايرانی ساکن و گاه تابع کشورهای ديگر که برای ساختن يک ايران متفاوت و درنتیجه پايان دادن به وضع فعلی، مبارزه میکنند، آغاز کنم. به نظر من همه معما و نويدی را که در تلاش ماست میتوان و میبايد در طبيعت همين جمع يافت. چيست که میتواند نقش کسانی مانند ما را بیربط کند يا درجاهایی به ما نقش کليدی بدهد؟ هر چه بگويند همهچیز در درون میگذرد و ايران است که اهميت دارد باز نمیتوان تمرکز هزاران تن ايرانی درسخوانده و جهاندیده و کارآزموده را در مراکز ارتباطی جهان، در کشورهای آزاد غربی و با برخورداری از آن آزادی که مانند هوا جريان دارد، بیاثر شمرد. اين ترکيبی است که به سبب نبود آزادی عمل، به اين کمال در ايران دست نمیدهد. در نشان دادن اهميت تبعيديان در مبارزه، من از سهمشان در گفتمان سياسی که اصلاً راه تازهای بر جامعه ايرانی گشوده است میگذرم. همين بس که در بيرون ايران بوده است که گفتمان ليبرال دمکرات، بازگشت به آرمانهای جنبش مشروطه و بريدن کامل از تفکر مذهبی در سياست شکلگرفته است. انديشه سياسی در درون، مشکلات بيشتری داشت تا خود را از مفاهيم سپریشدهای مانند اصلاح مذهبی، يا تناقضات عبارتی مانند روشنفکری اسلامی آزاد کند. (روشنفکر مسلمان میتوان داشت بدين معنی که روشنفکر، دينش را برای وجدانش بگذارد؛ ولی نمیتوان جزم يا دگم دينی را مبنای روشنفکری قرارداد و ازآنجا به يک نظام فکری شايسته روشنفکری رسيد). همچنين از اين میگذرم که در خود ايران تا مدتها نمیشد رهایی از حکومت مذهبی را بی چنگ زدن در عامل مذهب تصور کرد؛ و در بيرون بود که از همان آغاز بيهودگی اين رويکرد نشان داده شد و "چاره کژدم زده را نه در خود کژدم" بلکه در بريدن از مذهب در سياست و عرفی گرا (سکولار) کردن مبارزه يافتند. (من از سهم خودمان هم در اين زمينهها میگذرم). مبارزه عملی با جمهوری اسلامی که برخلاف نظر ساده انديشان بسيارگوی، دست بردن به اسلحه (خيالی) معنی نمیدهد، دریکی دو سال اول پس از انقلاب در بيرون از سوی نخستين موج تبعيديان آغاز شد. آن سالهایی بود که مردم در ايران هنوز از ماهزدگی خمينی و تب انقلابی بيرون نيامده بودند؛ و هر چه از مخالفت با رژيم بود در بيرون جريان داشت. پس از شکست خونين سازمانهای چريکی در پيکار قدرت آغاز دهه هشتاد/شصت، مخالفان در ايران بيم خورده و روحيه باخته از ناکامیهای همهسویه و خودکرده، به فعاليتهای فرهنگی و مقاومت منفی روی آوردند و مبارزه اساساً به بيرون انتقال يافت، بهویژه که انقلابيان پيشين گروهگروه از ايران گريختند و با نخستين موج ايرانيان تبعيدی، نخستين قربانيان انقلاب و بازماندگان رژيم پادشاهی، پهلوبهپهلو زدند و در کنار مبارزه با رژيم، نبردهای گذشته را از سر گرفتند. تا اواخر دوره بسازوبفروشی کارگزاران سازندگی، گرانيگاه فعاليت برای تغيير وضع موجود در بيرون ايران بود. ترور چه در صورت پوشيده و مشئوم آن (سر به نيست شدنها) و چه آشکار (آدمکشیهای فجيع در درون و بيرون ايران که صدها قربانی گرفت)؛ و سرکوب خشن شورشهای محلی غیرسیاسی (تا تيراندازی از هوا به تظاهرکنندگان و بازداشتهای سراسری همراه با ناپديد شدن عناصر فعال) چنان فضای خونآلود ترسناکی پديد آورد که جز در امنيت نسبی و لرزان بيرون نمیشد دست به مبارزه آشکار با رژيم زد. در درون مبارزان بيشتر به پيکار فرهنگی روی آوردند يا همراه با بسياری در بيرون به عملگرائی و میانهروی مردی که ترور را سياست رسمی دولت خود در هر جا کرده بود دل بستند. پس از دوم خرداد نقشها وارونه شد و نيروهای اصلاحطلب درون که کمهزینهترین استراتژی تغيير را موعظه میکردند ابتکار مبارزه را در دست گرفتند و چند گاهی نيز به نظر میرسيد حق با آنهاست. اکنون با بیاعتبار شدن دوم خرداد و سختگیریهایی که از حکومت بسيج و حوزه انتظار میرود، بار ديگر مبارزه بيرون میتواند در جلوگيری از انحرافاتی که در کمين است سهمی بسزا داشته باشد. * * * اصلاحطلبی بیبنیاد و نمايشی، انحراف اصلی هر پيکار آزادیخواهانه است. اصلاحطلبان جمهوری اسلامی بهویژه دستخوش انحرافاند. طبيعت درنده رژيم اسلامی که میتواند هر ناروائی را در ردای تقدس مذهبی بپيچد؛ نوع آدمهایی که قدرت را در دست دارند و تا سرحد مرگ، مرگ ديگران، آن را نگه میدارند؛ فلسفه سياسی اسلام، بهویژه اسلام شيعی که به امام غايب و حسين مظلوم، بسته و از هنجارهای دمکراسی ليبرال بيرون است؛ و درآمد روزافزون نفت که اگر مسائل را نگشايد مشکلات فوری را برطرف میکند برضد اصلاحات دمکراتيکاند. تصادفی نيست که اصلاحطلبان «ايران برای همه خودیها»ی دوم خردادی يا "مشروط خواهان" حکومت ولایتفقیه، خود بزرگترين دشمنان جامعه باز و نظام سياسی بريده از مذهب هستند. تازهترين ابتکار اصلاحطلبان پيش کشيدن شعار جبهه دمکراسی خواهی است. اين شعاری است که میتواند عناصر گوناگونی را از شکستخوردگان در انتخابات تا مبارزان راستين، در درون و بيرون جلب کند. باآنکه مبارزه برای دمکراسی چيزی نيست که بتوان با آن مخالفت کرد در برابر اين جبهه دمکراسی خواهی میبايد به دلايل زير ايستاد: ــ ورود مخالفان وفادار رژيم به چنان جبههای، آن را جبهه مشارکت ديگری خواهد گردانيد که مبارزه اصلی را، با سرتاسر رژيم سست خواهد کرد. از ورود مشارکتیهای پيشين و عوامل نزديک به آخوندهای حکومتی و شهيدان زنده ماشين ترور خودساخته به چنان جبههای نمیتوان جلوگيری کرد. •دمکراسی واژهای کشدار است و اگر در چهارچوب حقوق بشر نباشد هر معنی را میتوان از آن بدر آورد، ازجمله دمکراسی اسلامی. هماکنون بسياری از دمکراسی خواهان دارند حدود دمکراسی خود را تعيين میکنند و پيشاپيش ديوارها را برای کنار گذاشتن کسانی که نمیپسندند بالا میبرند. • جبهه دمکراسی خواهی چالش مستقيمی به فراخوان ملی رفراندوم است که سازندهترين و بامعناترین حرکت آزاديخواهان ايران در اين بیستوچندساله بوده است. کسانی در محافل حکومتی میخواهند با راه انداختن جبهه دمکراسی خواهی ضربتی به جنبش رفراندوم بزنند و ديگرانی به دلایل شخصی و گروهی به آن میپيوندند. در اين ميان چنانکه همواره شاهدش هستيم مبارزان راستينی، چون خودشان در بالا نيستند يا چون جنبشی درانداختهاند و در کوتاهمدت به نتيجه نرسيدهاند دارند به اين شعار تازه روی مینهند و باز آشفتگی و پراکندگی. شش ماهی پيش اميد بيشتر اين مبارزان به فراخوان ملی رفراندوم بود. ولی هنگامیکه در ايران دسترسی به سامانه (وبسایت) رسمی رفراندوم ناممکن شد و دستهایی در بيرون آن سامانه را عملاً از کار انداختند و موجی را که راه افتاده بود متوقف کردند، ذهنهای بیحوصله و روانهای بیقرار در پی فرمول ديگر برای گردآوردن نيروها برآمدند و اکنون به دمکراسی خواهی رسيدهاند، گوئی فراخوان با آن زبان روشن و چارهجوئی قاطع خود از دمکراسی بیخبر بوده است. انحرافی که میبايد در برابرش ايستاد کمرنگ کردن و کنار زدن تنها راهکاری است که مخرج مشترک بهينه (اپتيموم) نيروهای دمکراسی در چهارچوب حقوق بشر و ايران برای همه و نهتنها برای اصلاحطلبان و جمهوریخواهان، بشمار میرود؛ راهکاری که کار کردن از درون نظام و اصلاح آن را بیثمر میشمارد و میخواهد مردم در شرايط آزاد از سرکوبگری رژيم به مجلس مؤسسان و قانون اساسی دلخواهشان رأی بدهند. تنها فراآمد دمکراسی خواهی گروههایی که میکوشند آن حرکت بیسابقه را دور بزنند شکاف انداختن در صف يگانه مبارزه برای ايران ليبرال دمکرات پس از جمهوری اسلامی است. از نگاه در برگرفتن همه موضوعات اساسی و همه طيفهای سياسی و اجتماعی ايران نيز، جبهه دمکراسی خواهی به گرد فراخوان ملی رفراندوم نمیرسد. دمکراسی خواهان حتا آن درجه پشتيبانی فراخوان رفراندوم را هم جلب نخواهند کرد و به بيش از خشنود کردن مراجعی که هر نشانه کشاکش مخالفان، لبخند بر لبانشان میآورد، بهویژه اگر رايگان و بی هزينه باشد، برنخواهند آمد. هستند کسانی که تا اينجاها نمیروند و به سبب نارضائی از کار پشتيبانان جنبش رفراندوم و برای بهتر کردن آن، در جستجوی شيوههای ديگر برمیآیند؛ اما راه بر اين اصلاحگران گشوده است و در کنگرهای که درهايش بر هیچکس بسته نخواهد بود میتوانند نظر خود را عرضه کنند و در فضائی دمکراتيک و اميد است، همرايانه، به چارهجوئی پردازند. هيچ نيازی به تعدد مراجع و ترتيبات هماهنگی نيست. ما در حزب مشروطه ايران بسيار متأسفیم که با پشتيبانی بیدریغ و بی توقع خود از فراخوان رفراندوم کسانی را از پشتيبانی آن بازداشتهايم. اين "مشکل" در کل مبارزه با رژيم نيز هست و کسانی درگذشته و هماکنون نيز به دليل حضور ما، از آنهم چشم پوشيدهاند و میپوشند؛ و هر نمايش اصلاحطلبی و ادامه وضع موجود را بر مبارزهای که طيف ما نيز در آن نقشی داشته باشد ترجيح میدهند. ولی ما مشکل مبارزه نيستيم؛ روحيه قبيلهای و ملاحظات کوتاه گروهی است که میبايد به دور انداخته شود. حزب ما مخالفان ديگر رژيم اسلامی را بیتوجه به احساساتشان به ما برای ساختن ايران دمکراتيک آينده لازم میداند. ما اميدواريم همه آنها به پيام و معنی فراخوان برگردند و پشتيبانی خود را از سر گيرند. فراخوان، تبلور يک همگرائی convergence استراتژيک نیروهایی است که نظرشان به هم هر چه باشد از تحولات و تجربههای دو سه دهه گذشته اين درسها را گرفتهاند: يک، ما چارهای نداريم که برای جايگزين اين رژيم پيکار کنيم؛ دو، ما به معنی همه است و هيچ ايرانی را به هيچ بهانه نمیتوان از فرايند جانشين کردن قانون اساسی جمهوری اسلامی با قانون اساسی بر پايه اعلاميه جهانی حقوق بشر حذف کرد؛ سه، جايگزين اين رژيم يک ديکتاتوری ديگر، بهر نام جمهوری يا پادشاهی نخواهد بود؛ چهار، بستر سياست ايران ازاینپس جز اعلاميه جهانی حقوق بشر نيست؛ بر آن میبايد ساخت و پیشتر رفت ولی از آن دور نمیتوان افتاد. * * * با آغاز کار کابينهای که به گفتهای هشت تن از اعضايش سپاهی و امنيتی هستند و به رياست کسی که رجائی فرومايه را سرمشق خود قرار داده است، يک دور تازه تاختوتاز ارتجاع و سرکوبگری فرامیرسد. رژيم اسلامی بازهم معيارها را پائين آورده است و مردم میبايد برای مبتذلتر و بدتر و غیرانسانیتر آماده باشند. در چنين شرايطی مبارزه به همان درجه راديکالتر میشود و از سازش و راه آمدن با رژيم دورتر میافتد. قهرمانان چنان مبارزهای ديگر نه متوليان جبهه دمکراسی خواهی نهضت آزادی بلکه گنجیها هستند که سخن آخر را به بهای زندگی خود بر زبان میآورند: خامنهای و رژيمش بايد بروند. در برابر يک نظام حکومتی و فکری که پس از بیستوهفت سال نمايش ناسزاواری، رستگاری خود را در فرورفتن هر چه بيشتر به ژرفاهای تيره نادانی و تبهکاری میبيند سخن گفتن از اصلاح تدريجی رژيم و راهحلهای بی هزينه شوخی زشتی بيش نيست. هزينه هست و تا همینجا به سنگينی پرداختشده است و میشود. امروز بيش از هميشه نبض مبارزه در درون میزند و نقش ما بهعنوان پشتيبان و کمکرسان، اهميت میيابد. شرايط مبارزه در درون سختتر و نياز مبارزان به پشتيبانی بینالمللی و هر کمک ديگری بيشتر خواهد بود. میبايد نهتنها ازنظر تشکيلاتی، بلکه از آن مهمتر روانی، برای اين مرحله مبارزه آماده شويم؛ به اين معنی که هرچند فضای فيزيکی مبارزه ما بهناچار در بيرون است، فضای روانی آن را بايد به درون ببريم. يک گرفتاری بزرگ نيروهای مخالف که در امواج پياپی از هر رنگ سياسی و بهنوبت از ايران جانی بدر بردند، زيستن در فضای پيش از انقلاب بود ــ همان کشاکشها و دشمنیها را دنبال گرفتن، انگار هيچ امر تازهای پيش نيامده است که بازانديشی باورها و موضعگیریهای گذشته را لازم سازد. آن تبعيديان نهتنها گناه شکست و شوربختی خود را به گردن يکديگر انداختند بلکه نخست بر سر رسيدن خودشان به قدرت و سپس برای جلوگيری از به قدرت رسيدن به ديگران وارد نبرد بيهوده ترحمانگیزی شدند که کارنامه پس از انقلابشان را از شکستهای تازه پوشانده است. گرفتاری ديگر آنها زيستن در فضای تبعيديان بوده است: دور افتادن از مردم و خو کردن به زندگی تنگ حلقهها و محافل هممشرب که افقهای ديد را تنگ میکند. اين گرفتاریهایی است که ما کمتر از بسياری ديگر داريم زيرا از آغاز کوشيدهايم دچارش نشويم، يا از آن بيرون بیانیم. ولی بيش از اینها لازم است. مبارزه ما اساساً در درون است، بخشی از مبارزهای است که صميمیترين وجدیترین و پاکبازترین مبارزان درگير آن هستند. ما کاری به جناحهای رقيب در جمهوری اسلامی نداريم و پاسخ مسئله را در جابجایی افراد نمیدانیم (آن نيز رو به بدتری دارد.) رژيم را میباید جابجا کرد و به نيروی گروه بزرگی از بهترين فرزندان ايران که آزادی و جان خود را درگرو اين هدف گذاشتهاند. زيستن در جهان مبارزه درون به معنی پشتيبانی بیدریغ از اين شخصيتها و نيروهای سياسی است که با ما در همه زمينهها همنظر نيستند و چهبسا اختلافات زياد دارند؛ اما نکته اصلی در آنچه بدان مبارزه میگوییم در همینجاست. حزب ما از آغاز گفته است که نه صرفاً برای رسيدن به قدرت و نه حتا صرفاً برای زمين زدن جمهوری اسلامی مبارزه میکند. ما از فرهنگ و جامعه خود خشنود نيستيم و میخواهيم آن را امروزی و نزديک به استانداردهای دمکراسی ليبرال غربی کنيم و برای شکل حکومت نيز پادشاهی مشروطه را میپسنديم. به اين منظور میبايد جمهوری اسلامی را که بزرگترين مانع رسيدن به چنان جامعهای است سرنگون کنيم. ولی اين تنها هدف ما نيست و راهکارهای ما را آن آرمان اصلی يعنی رسيدن به بالاترين استانداردها تعيين میکند. با چنين رويکردی پارهای از پابرجاترين مخالفان جمهوری اسلامی در صف مقابل ما قرار میگيرند. گروههای فاشيستی مذهبی و غیرمذهبی برای ما تفاوت بنيادی با جمهوری اسلامی ندارند، اما جمهوریخواهانی که برای دمکراسی و حقوق بشر پيکار میکنند از بيشترين پشتيبانی ما برخوردار میشوند. هنگامیکه من دو ماهی پيش آقای اکبر گنجی را بهعنوان مظهر مقاومت مردم ايران ستودم محافلی از سلطنتطلبان خرده گرفتند که او منشورهای جمهوریخواهی نوشته است. ولی آقای گنجی اگر در شکل حکومت با ما اختلاف داشته باشد در موضوعاتی حياتیتر مانند دمکراسی و حقوق بشر با مایکی است. مايه خوشحالی ماست که کسی با پيشينه او چنين سلوکی داشته است و به اينجاها رسيده است و اميدواريم چنين ریزشهایی از پيکر رژيم هر چه فراوانتر شود. آينده ايران را بهعنوان يک کشور سده بيست و يکمی (سده آرزوئی ما عقبتر میافتد) شکل حکومت پادشاهی يا جمهوری تعيين نخواهد کرد؛ کسانی مانند آقای گنجی پايندان (ضامن) پيروزی نهائی آرمانهای دمکراسی و حقوق بشرند که از بيش از يک سده پيش سرنوشت ملت ما شده است تا کی به آنها برسيم. زيستن در جهان مبارزه درون به معنی کنار گذاشتن تنگنظریهای جناحی و گروهی و نگريستن به دوردست جامعه آزادمنش و پيشروی است که میبايد باهم بسازيم. امروز در اين هنگامه بيداد، در اين توفان نااهلان به قول سنائی، از چه رقابتی میتوان سخن گفت و چگونه میتوان مبارزانی که تا نود در صد راه را با مايند ناديده گرفت يا تا هنگامیکه نمرده يا در زندان نپوسيدهاند به مزدوری رژيم متهم کرد؟ * * * کنفرانسهای حزبی مرجع تصمیمگیری نيستند ولی میتوان مباحثی را برای پيشنهاد به کنگره در آنها پيش کشيد. من اميدوارم در یکدو روز آينده بتوانيم در دو موضوع مهم، علاوه بر آنچه هموندان لازم میدانند، زمينه را برای تصمیمگیری کنگره سال آينده آماده کنيم. نخست تأکید صريحتر بر کاراکتر ليبرال دمکرات حزب. اين حزبی است که ازنظر اصول عقايد و نيز رفتار، مهمترين نماينده گرايش دمکراسی ليبرال در ايران بشمار میرود. تعريف دمکراسی ليبرال را بارها از من شنيدهايد و باز تکرار میکنم. دمکراسی ليبرال اعتقاد به رأی اکثريت است که به اعلاميه جهانی حقوق بشر محدود باشد. اين ويژگی ما نياز دارد که از لابهلای اصول منشور و ادبيات حزبی بيرون کشيده شود و بهصراحت بيشتر در منشور حزب بيايد. سودمندی چنين اصلاح عبارتی تنها در اين نيست که ما را مانند هميشه چند گامی پیشتر از جريانات روز قرار میدهد. در اين هم هست که نگاه دمکراتهای نیمهکاره را گشادهتر میکند تا نپندارند که با دفاع از جمهوری "ناب" يا لائيک، مشکل سياسی ايران را خواهند گشود. دومين موضوع، برطرف کردن پارهای تناقضات ميان منشور و اساسنامه است که اعتبار سخن ما را زير پرسش میبرد و باز با اصلاح عبارتی و نه تغيير در اصول به دست خواهد آمد. کنفرانس ما دستور کار پر و پيمانی دارد و همرزمان با انبانی پر از انتقادات و نظرات و اميدوارم پيشنهادهای عملی، از هر جای اروپا آمدهاند. اين پرورش عملی دمکراسی مسلماً به هزينه و انرژی فراوانی که برای آن میگذاريم، بيش از همه شاخههای هلند در اين کنفرانس، میارزد. هر گردهمائی ما با اعلام آمادگی برای همکاری با مخالفان دمکرات و آزادمنش ما پايان میيابد و هرچند اميد چندانی به شنيده شدن آن نداريم میبايد با اقدامهایی مانند گشودن دريچههای حزب بر دگرانديشان که از مدتها پيش در سامانههای حزبی آغازشده است ادامه دهيم. مشکل ايران درازمدت است و تنها به جمهوری اسلامی ختم نمیشود. تغييرات ذهنی و اگر نشد نسلی، لازم است که آن نيز پيش میآيد. بايد پابرجا ايستاد، بی انحراف از اصول و از استراتژيی که هنوز بهترش پيشنهاد نشده است؛ و با انعطافپذیری در روشها و تاکتيکها. مبارزه اگر دشوار و هدف اگر بلند و مقصد اگر دور است جای هرروز به راهی افتادن و از تاکتيکها تا استراتژی و حتا اصول را عوض کردن نخواهد بود. جای رفتن و در خانه نشستن نيز نخواهد بود. چنانکه در آغاز گفتم ما میتوانيم بیربط باشيم يا نقش کليدی داشته باشيم؛ اما کيست که بخواهد بیربط باشد، آنهم درحالیکه زنان و مردانی در ايران و رودرروی گروه خونآشام اطلاعاتی-بسيجی برای ما و آينده ما جانبرکف گرفتهاند؟ سخنرانی در کنفرانس اروپائی حزب مشروطه ايران، لاهه، ۲١-۲۰ اوت ۲۰۰۵