انقلاب فرانسه در بيش از يک زمينه بر تفکر سياسی تأثیر گذاشت. يکی از آنها تئوری انقلاب بود. تجربه فرانسه انقلابی ــ دوران آرامش و جاافتادگی consolidation پس از دوران ترور، يا بهاصطلاح «ترميدور» تقويم انقلابی ــ بهعنوان هنجار (نورم) بر تئوریهای انقلاب چيره شد. در انقلاب اسلامی نیز بسياری صاحبنظران، نخست هشتساله رفسنجانی و سپس هشتساله خاتمی را، ترميدور آن انقلاب ناميدند که نام ماهی است که در آن روبسپير و گروه خوناشام ژاکوبنهايش به گيوتين سپرده شدند. اين قياس البته از همان آغاز ناوارد بود. ترور و سرکوبی در رژیمی که نمیتوانست صفت انقلابیاش را از دست به نهد به صورتهای گوناگون ادامه يافت و ترميدور را همان دستها میگردانيد که ترور پيش از آن را. بااینهمه نمیشد انکار کرد که شور انقلابی از همان مرگ خمينی فروکش کرد و شکست در جنگ، و واقعيتهای جامعه و حکومت به تعديل بسياری سياستها انجاميد.
اکنون نظريهپردازان انقلابی با پديده بازگشت جمهوری اسلامی به دوران شور انقلابی روبرويند. تروری که قرار میبود با ترميدور جانشين شود در جامه فروبستگی (انسداد) در درون و پرخاشگری در بيرون بازگشته است. در درون، حکومت انقلابی درهای سياست را هر چه بيشتر میبندد و قدرت را متمرکزتر میکند؛ در بيرون، استراتژی صدور انقلاب و برتری و چيرگی برجهان اسلامی خمینی را، بجای سرنگون کردن حکومتها با تروريسم، با رفتن تا لبه پرتگاه جنگ با آمريکا و اسرائيل دنبال میکند.
سخنان جنونآمیز احمدینژاد و برنامه تسليحات اتمی، دو لبه شمشير استراتژی تازه رژيم در برآوردن آرزوی ديرين خمينی هستند. اگر يک جنبش انقلابی شيعی نتوانست تودههای سنی را به راهآورد برافراشتن پرچم دشمنی با غرب و اسرائيل تا مرز جنگ هستهای چارهای است که سران رژيم اسلامی برای گشودن معمای شکاف هزار و چهارصدساله شيعه و سنی يافتهاند.
بازگشت به خلوص و سختگيری دوران انقلاب پس از «ترميدور» البته ويژگی جمهوری اسلامی نیست و در انقلابهای کمونيستی روسيه و چين نيز پيشينه دارد. در آن دو کشور نيز رهبران انقلاب پس از چند گاهی فروکش کردن تب انقلاب و در برابر تضادهای بالاگيرنده درون خود به خشونت انقلابی استالين و مائو برگشتند. ترميدور سه انقلاب بزرگ سده بيستم ديری نپائيد زيرا ژاکوبنهايشان بر هر سه دوره، کمتر و بيشتر، رياست کردند. آنها که سخنان احمدینژاد و سياستهای رژيم را پديدهای گذرا و از گونه تازهکاری و نشناختن واقعيات میشمرند تنها در اين حقدارند که گروه فرمانروای کنونی، نه همه واقعيات جامعه ايران را میشناسد، نه جهان را. خلوص انقلابی يک معنايش ارادهگرائی است ــ باور داشتن به اينکه «ما میتوانيم» که شعار انتخاباتی رئیسجمهوری بسيجی بود. روحيه بسيجی روحيه زورگوست، روحيه گشتاپو و چکا و کی جی بی است. همه آنها میتوانستند، ولی تا اندازه معين، در زمينههای معين و با فرجامی که اکنون تاريخ است.
دوری رژيم اسلامی از واقعيات و مسيری که در راستای خودویرانگری در پیشگرفته تا همینجا خطرها و فرصتهای بزرگ پيش آورده است. به خطرها میبايد جداگانه پرداخت. در اينجا همين بس که توانائی حکومت اسلامی چه در خريد رأیهای موافق به بهای حراج منابع ايران، و چه در تحمل پيامدهای حملهای که محافلی در رژيم استقبال میکنند اندازهای دارد و در تحليل آخر چندان نخواهد بود. اما فرصتها بسيار است. انديشه راه آمدن با رژيم در سرتاسر طيف مخالف جمهوری اسلامی از ايرانيان تا قدرتهای غربی که چشمانشان بهرغم خودشان گشوده شده است، برفی در آفتاب تابستان شده است. اکنون زمان تغيير و دستکم مهار کردن رژيم است، برای هر کس بسته به مقاصد خودش. در اين ميان ايرانيان بيش از همه وظیفهدارند که به ملاحظه منافع شخصی و گروهی نيز شده دری تغيير رژيم از کمخطرترین راهها، با کمترينه بینظمی و خونريزی و ويرانی باشند.
نقش اصلی مخالفان خارج در چنان زمينهای است. از بيرون نمیشود جمهوری اسلامی را برانداخت و بهرهگيری از نيروی نظامی بيگانه بدين منظور دست زدن به خودکشی ملی است. آنچه از بيرون میتوان کرد کمک کردن به جلوگيری از راهحلهای پرخطری است که احتمالشان را نمیتوان نفی کرد. بجای شورای رهبری و دولت موقت و ساختن نهادهای پوشالی در تبعيد و از آن بدتر، آبروریزی بر سر مقامات اکنون در اينجا و موقعيت آينده در آنجا، میبايد در پی بازگرداندن اعتماد به توانائی سياسی اجتماعات ايرانی در شرايطی که میتوانند به آزادی عمل کنند برآمد. چنان اعتمادی برای دلگرمی دادن به مردم ايران و جامعه بينالمللی لازم است. ما از اين غافليم که نمايش تاکنون ما در بيرون چه آسيبی به وجهه مردم ايران بهطورکلی زده است و چه خدمتی به رژيم بهعنوان تنها واقعيتی که میبايد پذيرفت کردهايم. نويسندگان و سخنگويانی در بيرون گلهدارند که چرا مردم بجای تن دادن به خطر به خيابان نمیريزند يا دولتهای خارج بجای فشار آوردن بر رژيم در اندیشهسازشاند. اما در برابر میبايد به واقعيت ديگری اشاره کرد.
اگر ايرانيان پس از دو دهه زندگی در دمکراسیهای غربی هنوز بر سر تعريف «همه» يا حقوق برابر، يا اعتبار رأی اکثريت مشکلدارند و نمیتوانند به هيچ ترتيبی جز به هرچه خود میخواهند رضايت دهند؛ و اگر هر کار جمعی ميان دگرانديشان و چهبسا همانديشان به انشعاب و تهمتزنیها و «افشاگری»های آنچنانی میانجامد ناچار خوشبینترین ناظران همروی از آيندهای دستخوش چنين روحيهها بر خواهند تافت. مردم در ايران میتوانند بيش از اینها رشد کرده باشند و نشانهها بر همين است. ولی برای پی بردن به ژرفای واپسماندگی و ضعف سياسی جامعه ايرانی چه سنجهای دست به نقدتر از رفتار بخش بزرگتر جامعه سياسی بيرون میتوان يافت؟