پنج سده پيش صفويان برای شيعی کردن مردم ايران که بيشتری سنی بودند ــ و نه برای دفاع از ايران در برابر عثمانی که غلط مشهوری است ــ برخاستند و به ضرب شمشير و با بيشترين بیرحمیها از یکسو و ترويج مبتذلترين خرافاتی که در هر مذهبی بتوان يافت از سوی ديگر، در سودای خود کامياب شدند. در دویستساله صفوی، ايران يک جامعه آخوندی تمامعیار شد و به انحطاطی افتاد که دهههای نو سازندگی ايران در سده بيستم نتوانست برطرف کند و خود سرانجام مغلوب جنبش آخوندی تازهای گرديد. کاميابی صفويان هزينههای خود را داشت. نهتنها بخشهایی از ايران بهزور جدا شد، گروههای بزرگی از سنيان ايرانی نيز به ميل خود از ايرانی بودن دست کشيدند و ميهنی را که با آنان عملا همچون بيگانه يا دشمن رفتار میکرد رها کردند. ميليونها سنی ايرانی يا در غرب به عثمانی بهعنوان رهاننده روی آوردند و يا در شرق به راه جدا سری افتادند. قاجاريان که ميراث شیعی گری صفوی، از خونريزی و فساد و خرافهپرستی به آنان رسيده بود آن روند را ادامه دادند و زخم شيعه و سنی همچنان گشوده ماند (رفتار با اقليتهای مذهبی ديگر و تغيير مذهبهای اجباری و کشتارها که تاريخ پانصدساله گذشته را به ننگ آلوده داستان ديگری است و در اين مختصر نمیگنجد.) اکنون در اين دوران صفوی تازه، ايران و منطقه جغرافيایی ما وارد يک مرحله نوين کشمکش شيعه و سنی میشود، با هزینههایی که میتواند به همان سنگينی باشد. سياست مذهبی جمهوری اسلامی در استانهای سنی نشين بلوچستان و کردستان وضع را به نقطه انفجار میرساند. در بلوچستان بهویژه تنها اسلحه است که سخن میگويد. حکومت هيچ پاسخی جز کشتن و اعدام کردن ندارد و مردم، حتی مسالمتجوترين لايههای شهرنشين، هيچ راهی جز دست زدن و دستکم اميد بستن به اسلحه نمیبينند. چه در بلوچستان و چه کردستان مشکل درونی به آنسوی مرزها سرريز کرده است و دورنمای خطرناکتری در پيش چشم است. باز مانند دوران صفوی، مذهب دارد عامل تعیینکنندهای در سياست خارجی منطقه میشود. جمهوری اسلامی با سياستهای ماجراجويانه و دنبال کردن مقاصدی که هم از توانایی آن بيرون است و هم از حوزه منافع ملی ايران، به رقابتی دامن میزند که کشور ما از آن پيروز بدر نخواهد آمد. رییسجمهوری جمکرانی، شاگرد کوچک هيتلر که يادآور سخن مشهور مارکس درباره تکرار تاريخ است: «بار اول بهصورت تراژدی و بار دوم بهصورت مضحکه» کشور را به سویی میراند که در آن هم مضحکه و هم تراژدی خواهد بود. اولی، برای خودش و دومی برای ايران. يک جبهه سنی در برابر آنچه «امپرياليسم شيعی جمهوری اسلامی،» خوانده میشود در حال شکل گرفتن است. امریکاییان دارند ائتلافی از کشورهای سنی به هرس افتاده، اردن و عربستان و مصر، در برابر جمهوری اسلامی میآرايند. عراق که چاشنی جنگ مذهبی تازه خاورمیانه را کشيده، ميدان اصلی نبردی است که تا لبنان و فلسطين میکشد. (کار عراقيان بهجایی رسيده است که زخميان شيعی يا سنی را به بيمارستانهای هم مذهبشان میبرند وگرنه معلوم نيست زنده بدر آيند.) در فلسطين جمهوری اسلامی، حماس را در کنار خود دارد و در چهلتکه لبنان هر گروه سرش بهجایی بند است. ولی از همه سو گرايش اصلی به خشونت روزافزون است و جنگی با همه وسایل درمیپيوندد که بنيه نزار ايران را تحليل خواهد برد. سران رژيم اسلامی اميدوارند با تبليغات زشت ضد يهودی احمدینژاد و پرداختهای صدها ميليون دلاری به اعراب، از شيعه و سنی، رهبری تودههای عرب را در دست گيرند ولی سرمایهگذاریهای ناپايدار رژيم در برابر واقعيات سياسی و فرهنگی و تاريخی منطقه به چيزی نمیآيد. خزانه ايران هماکنون رو به تهی شدن است و حقشناسی مزدوران جمهوری اسلامی تاب بند آمدن جريان دلارها را نخواهد آورد. ايران و شیعی گری در گوش عموم اعراب طنين ناخوشايند و تهدیدآمیزی دارد. رییسجمهوری اسلامی هرچه هم در شيپور نفرت بدمد و پستترين عواطف تودههای عرب را برانگيزد عبدالناصر نخواهد شد که خود ببری کاغذی بيش نبود. جمهوری اسلامی در کارزاری که میخواهد بر اعراب و بر سنيان خاورمیانه (که تا افغانستان و پاکستان را دربر میگيرند) تحميل کند بازنده خواهد بود. ايران سودی در سرکردگی جبهه سوريه و حماس و حزبالله و دارو دستههای جنايتکار شيعی در عراق ندارد و سياست آن در شدت بخشيدن به جنگ قومی و مذهبی در عراق شمشير دو دمی است که اگر امروز امريکا را در گلزار فرومیبرد فردا ايران را به گلزاری از گونهای ديگر فرو خواهد برد. آخوندها هيچ فکر کردهاند که با يک عراق تکهپاره شده که مانند يک غده سرطانی به پيکر ايران چسبيده خواهد بود جه میتوانند بکنند؟ * * * همانگونه که پادشاهان و آخوندهای صفوی در شور مذهبی خود کمترين پروای مصالح ملی ايران را نکردند، سران رژيم اسلامی نيز در رفتار با اقليت سنی ايران دارند همان آسيبها را میزنند. پيامدهای خطرناک دشمنی با سنيان ايران، شيعه و سنی و بلوچ و سيستانی نمیشناسد و سرتاسر استانهایی به اهميت کردستان و بلوچستان را دربر میگيرد. بلوچان حتا بيش از کردان (که میبايد جداگانه به مشکلاتشان پرداخت) حق دارند از رفتاری که حکومتها در يک کشور شيعی با آنها داشتهاند ناخشنود باشند. اگر بخواهيم محرومترين مردم ايران را در همه پنج سده گذشته نام ببريم بیتردید بلوچان در صف اول آنان خواهند بود. حتی در دوران محمدرضا شاه تنها در سالهای واپسين بهطورجدی به ياد بلوچستان افتادند. بااینهمه بلوچان هیچگاه در اين سدهها با چنين تبعيض و خشونتی روبرو نبودهاند. هیچگاه دولت مرکزی بهطور منظم رهبران آنها را از ميان نبرده است و مسجدهایشان را ويران نکرده است. در گذشته مردم بلوچستان قربانی غفلت بودند اکنون دست جنايت در کار است. در چنين شرايطی کدام ايرانی است که بتواند با مقاومت مردم بلوچ همدردی نکند؟ ما تنها يک يادآوری داريم: در بلوچستان تعصب مذهبی و بنيادگرایی نوع افغانی و پاکستانی را نمیبايد به جنگ سياست تبعيض مذهبی کوری فرستاد که سراسر ايران از آن رنج میبرد. پيکار در بلوچستان اگر زير شعار حقوق بشر و حقوق شهروندی باشد هم در مرحله کنونی و هم بهویژه برای آينده دمکراتيک پس از جمهوری اسلامی سودمندتر خواهد بود. بنيادگرائی و تعصب مذهبی را در همهی گونههايش میبايد دور انداخت. صفويان آن روز پايان ننگ باری داشتند؛ صفويان امروز هم پايانی خواهند داشت. ولی ايران و بلوچستان و ايرانی بلوچ و غير بلوچ آيندهای دارند و پايان نخواهند يافت.