حزب مشروطه ايران در ميان سازمانهای سياسی بيرون كشور اين ويژگی را دارد كه ازصفردرشرایط تبعيد پايه گذاری شده است. ديگران همه يا از ايران به بيرون آمدهاند يا انشعابی از سازمانهائی هستند كه در ايران پايهگذاری شدهاند. ويژگی ديگر حزب آن است كه صرفا حزب كادر نيست و كمبود كادر، كاستی بزرگ آن است. حزبی است ازهمه لايههای اجتماعی ايرانيان تبعيدی. سومين ويژگی حزب را در شفافيت كامل آن بايد جستجو كرد. نام و نشان همه مسئولان حزب و بحثها و اختلافات درون حزبی همه آشكار و بیپرده، و درهای گردهمائیهای حزبی بر روی دگرانديشان گشوده است.
سازماندهی حزب به پيروی از اصول عقايد آن، دمكراتيك و غيرمتمركز است. اعضای حزب در هر شهر در شاخه يا هسته شهر گرد میآيند. هسته واحد كوچك تر حزب است و هستهها میتوانند با پيوستن به نزديكترين شاخه خود جنبه رسمی پيدا كنند. اداره شاخهها با شوراهائی است كه بسته به تعداد اعضای شاخه هر سال میبايد از سوی اعضا برگزيده شوند. شاخهها در چهارچوب منشور و اساسنامه حزب در امور خود آزادی عمل دارند و فعاليتهای حزبی اساسا در شاخهها و هستهها صورت میگيرد. پنج عضو شورای مرکزی كه ارگان اداره و رهبری حزب است هر دو سال یک بار از سوی کنگره انتخاب میشوند. كنگره بالاترين ارگان حزبی است و سياستگزاری عمومی حزب و تغيير منشور و اساسنامه در حوزه وظايف آن است. هر سال کم و بیش يك بار كنفرانسی از شاخههای اروپا يا امريكا برگزار میشود كه علاوه بر استوارتر كردن همبستگی حزبی و كارهای تشكيلاتی، ميدانی برای بحث درباره انديشههای تازه است. شاخهها تشويق میشوند كه با دگرانديشان همكاری كنند و دست به اقدامات مشترك بزنند.
سنت مشروطه در ايران هيچگاه فرصت آن را نيافته بود كه حزب خود را داشته باشد.حزبهای دوران انقلاب مشروطه در اوضاع و احوال نامناسب نپائيدند. پادشاهی پهلوی هيچ مركز قدرت مستقلی را برنمیتابيد و حزب برايش يا دشمن بود يا مزاحم و يا آرايش صحنه و آسانكننده انتخابات كنترل شده. حتا حزبی مشروطهخواه (در بافتار يا context غير دمكراتيكتر و محدودتر آن روزها) كه خود محمد رضا شاه بنياد گذاشت، چون برای مشاركت و به ميدان آوردن مردم میكوشيد زودتر از همه از چشمش افتاد. در رژيمی كه وارث انقلاب مشروطه بود يك حزب مشروطه جائی نمیداشت. مخالفان رژيم نيز كه از موضع مشروطه و قانون اساسی به پادشاهان پهلوی میتاختند دنبال حزب مشروطه نمیبودند. (اين دوپارگی طرفهآميز هنوز در سياستهای بيرون هست: در سوئی حمله به پادشاهی به دليل انحرافش از اصول مشروطه و پرهيز تا حد گريز از مشروطه؛ در سوی ديگر ادعای مالكيت انحصاری مشروطه و بی اعتنائی به بسياری معانی آن، همچنانكه در دوران پادشاهی بود)
حزب مشروطه ايران با زندهكردن پيام جنبش مشروطهخواهی در همه گستره آن با يك برنامه سياسی كه در تعريف راست ميانه میگنجد میكوشد كمبود بزرگی را كه در سياست ايران بوده است برطرف سازد. اين حزبی است كه ازنظر اراده شكستناپذير به نگهداری نياخاك؛ سپردن اختيار كشور به دست مردم ايران؛ و نواحی كشور به دست باشندگان آنها در يك پادشاهی مشروطه؛ جدا كردن دين از حكومت كه پيشروترين مشروطهخواهان آرزو داشتند؛ و همپاشدن با دنيای امروز در توسعه و رفاه و عدالت اجتماعی، دنباله مستقيم جنبشی است كه از صد سال پيش نيروی برانگيزنده دگرگونی در جامعه ايرانی بوده است و نخستين سازماندهی خود را در حزب دمكرات انقلاب مشروطه يافت. نگاه به غرب و فراگرفتن شيوههای تفكر و زندگی از تمدنی كه وحشيگری را از رابطه مذهبی و خارج از مذهب، حكومتكننده و حكومتشونده، مرد و زن، كارفرما و كارگر برداشته است تقريبا همان اندازه به ما میپرازد كه به ايران صد سال پيش ما.
اصول تاريخی مشروطه را در سده بيست و يكم تا آنجا كه بتوان ديد میشود برد، و پايهای برای برنامههای سياسی متناسب با زمان ساخت. برنامه سياسی حزب از نظر تاكيد بر يگانگی ملی و يكپارچگی ايران، از نظر نقش حكومت به عنوان نماينده جامعه در اقتصاد و تنظيم روابط اجتماعی، از جهت تعادل ميان توسعه اقتصادی و عدالت اجتماعی، يك برنامه راست ميانه است و میتواند با چپ ميانه تفاوتهای مهم داشته باشد. تفاوتهای آن باگرايشهای افراطی راست، با هواداران پادشاهی استبدادی و آرياپرستان و اسلامگرايان (مذهب سياسی) و افراطيان چپ ــ لنينيستها و آنارشيستها و همه گرايشهای تجزيهطلبانه ــ آشكارتر و برطرفنشدنیتر از آن است كه نياز به گفتن داشته باشد.
اين برنامه به هيچ روی كامل نيست و ما با علاقه بحثها و تجربههای كشورهای پيشرفته را در زمينه سياستهای اقتصادی و رفاهی دنبال میكنيم. فاصله ما با مسئوليتهای كشورداری بيش از آن است كه به جزئيات عملی بپردازيم ولی به عنوان يك اصل راهنما معتقديم كه هر جا بخش خصوصی و ابتكارات فردی كوتاه میآيد یا به سوءاستفاده میافتد وظيفه حكومت آغاز میشود، و معيار در اينجا خير عمومی است. تجربه امريكا كه بهترين فضای ابتكار فردی است و پوياترين جامعه و اقتصاد تاريخ را بوجود آورده نشان میدهد كه بخش خصوصی، هم بسيار كوتاهی میكند و هم بسيار زياده میرود. از سوی ديگر زيادهرویهای دولت رفاه اروپای باختری فرمولی برای سوءاستفاده گسترده از منابع ملی، تشويق بيكارگی و وابستگی، جلوگيری از روحيه كارآفرين entrepreneur بوده است. مقررات سخت كار، از بهرهوری كاسته و بر بيكاری افزوده است؛ بستن مالياتهای سنگين به گريز سرمايه و مغزها كمك كرده است؛ و بار كمرشكن هزينههای رفاهی در همه جا به تجديدنظرهای كلی در برنامههای رفاهی انجاميده است.
هيچ كس ناگزير از گزينش ميان اين دو نمونه نيست؛ بهويژه كه در خود امريكا و اروپای باختری نيز از هفت دهه پيش در پی تعديل سياستهایشان برآمدهاند ــ گرائيدن حزب دمكرات امريكا به چپ در برنامههای "نيوديل" و "جامعه بزرگ" وگرائيدن سوسيال دمكراسی اروپای باختری به راست میانه در دو دهه گذشته نشانههائی از تلاش دنبالهگيری است كه برای آشتی دادن برتری ابتكار خصوصی، با مسئوليت اجتماعی حكومت صورت میگيرد.
ما حزبی برای اكنون و آينده ايران ساخته ايم
آزادیخواهی ما بر لیبرالیسم تکیه دارد نه بر دموکراسی. زیرا در لیبرالیسم دیکتاتوری غیر ممکن است؛ در دموکراسی بسیار ممکن است. در لیبرالیسم تبعیض نخواهد بود؛ در دموکراسی همه گونه تبعیض میتواند به رای اکثریت تحمیل شود.
ما چهار ارزش اساسی داریم که بر پایه آنها برنامه سیاسی خود را تنظیم کردهایم، این چهار ارزش را از جنبش مشروطه و تجربیات صد ساله جامعه ایرانی که البته عموم آنها ریشه در اندیشه غربیها دارد گرفتهایم و بنیاد بسیار استواری برای برنامه سیاسی حزب شده است.
ناسیونالیسم: به معنی دفاعی و نگهدارنده؛ نه نظری به قلمرو هیچکس، نه گذشتی از قلمرو و منافع ملی خود به سود هیچکس؛ و نگهداشتن هویت ملی، نگهداشتن ایرانی بودن خود.
آزادیخواهی: آزادیخواهی ما بر لیبرالیسم تکیه دارد نه بر دموکراسی. زیرا در لیبرالیسم دیکتاتوری غیر ممکن است؛ در دموکراسی بسیار ممکن است. در لیبرالیسم تبعیض نخواهد بود؛ در دموکراسی همه گونه تبعیض میتواند به رای اکثریت تحمیل شود. آزادیخواهی برای ما دموکراسی لیبرال است. گذاشتن فرد و نه حتا اکثریت در مرکز جامعه، در مرکز زندگی اجتماعی؛ و این جلوی سوءاستفاده از بستگیهای قومی به نام هویتطلبی را میگیرد. فرد به دلیل تعلق به قوم نیست که حق دارد؛ از همان زاده شدن به خودی خود و در خودش دارای حقوقی است. این حقوق را اعلامیه جهانی حقوق بشر و میثاقهای آن در چهارچوب دولت-ملت تعریف کرده است.
ترقیخواهی: اصل گرفتاری ما واپسماندگی است؛ ما چند سده حیاتی بشریت را از دست دادهایم. جامعهای که از کاروان جهانی عقب نیفتد، نه ناآگاه است، نه دچار دیکتاتوری میشود، نه به دام مذهب افراطی میافتد؛ سرانجام بر کم و کاستیهایش چیره میشود. ناسیونالیسم یعنی حفظ کشور بستگی به ترقی دارد. دفاع از آزادی، که وظیفه شبانروزی نظام سیاسی است، بستگی به ترقی دارد. در جامعه فقیر و بدبخت نمیشود دمکراسی به معنی واقعی بهپا کرد.
عدالت اجتماعی: عدالت اجتماعی یکی از ظریفترین ارزشهاست. همه چیز از آن میتوان درآورد. میشود دولت رفاه درآورد ــ دولت مسئول افراد از گهواره تا گور که باعث رکود و عقب ماندگی میشود. میشود از آن تور امنیتی گرفت، یعنی مردم مسئول خودشان باشند. ولی اگر به هر دلیلی به زمین افتادند، دست دولت به نمایندگی جامعه آنان را از زمین بلند کند. فرایافت تازه انصاف بجای عدالت از نظر ما بهتر به عدالت اجتماعی کمک میکند.
ما در مقوله عدالت اجتماعی تکیه را نه بر تیمارداری، بلکه بر دادن فرصت برابر به همه افراد جامعه میگذاریم که پس از آن در مسئولیت خود افراد است؛ فرصت برابر به جای سطح زندگی برابر. امکان ندارد مردم را از نظر پاداشی که میگیرند برابر کرد. زیرا استعدادها فرق میکند و همه فرصتهائی که در زندگی پیش میآید برابر نیست. زادهشدن در یک خانواده مرفه با فرهنگ، کودک را جلوتر میاندازد. نمیشود آن خانواده را مجازات و محروم کرد. ولی هیچکس نمیباید به دلیل نداشتن امکانات مالی از پرورش استعدادهای خود محروم شود.
این ارزشها با همان اولویت که آمده است نه تنها زمینه محکمی برای یک برنامه سیاسی شایسته یک جامعه مدرن بوده؛ بلکه در زندگی بیست و چهار ساله حزب اعتبار خود را بیش از پیش نشان داده است. چراغی فرا راه ما شده که از گمراهی جلوگیری کرده است.